با تو نه برای من غروری ماند،
با تو نه برای من غروری ماند،
نه حواسی،
نه دلی.
با تو هرچقدر هم که پا در کفش رفتن می کنم،
باز هم نمی روم.
با تو هر چه حواسم را
جایی دور پرت می کنم،
خودم را حتی راهی جاده می کنم
و دور می شوم،
باز هم دنبال تو در چشمان
هر غریبه ای می گردم.
با تو دلم تنگ می شود،
آنقدر تنگ که می ترسم راه نفس بر من ببندد.
با تو هر چه سراغ غرورم را می گیرم،
صدایش را نمی شنوم.
تو مرا از همیشه تنهاتر کرده ای؛
آنقدر تنها
که برای خودم را دیدن هم
باید پناه بیاورم
به چشمان تو،
که نیست
که نمی بیند مرا
نه حواسی،
نه دلی.
با تو هرچقدر هم که پا در کفش رفتن می کنم،
باز هم نمی روم.
با تو هر چه حواسم را
جایی دور پرت می کنم،
خودم را حتی راهی جاده می کنم
و دور می شوم،
باز هم دنبال تو در چشمان
هر غریبه ای می گردم.
با تو دلم تنگ می شود،
آنقدر تنگ که می ترسم راه نفس بر من ببندد.
با تو هر چه سراغ غرورم را می گیرم،
صدایش را نمی شنوم.
تو مرا از همیشه تنهاتر کرده ای؛
آنقدر تنها
که برای خودم را دیدن هم
باید پناه بیاورم
به چشمان تو،
که نیست
که نمی بیند مرا
۵.۰k
۱۶ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.