از پله های ساختمان بالا آمدم-هفت-پله مانده بود تا برسمصدای نواختن پیانو میآمدو تو مینواختی...با همان انگشتان ظریفت،صدای پاشنه کفش زمستانی مرا که شنیدیصدا قطع شد...و من از خواب پریدم...اینطور شد که دیگر نخوابیدم..