تکپارتی
#تکپارتی
#درخواستی
دستمال رو از روی میز برداشتم و مشغول تمیز کردنِ سرشونه های کتش شدم..
تمام سعیمو میکردم که به چشماش نگاه نکنم. ...
چون خوب میدونستم که اگه چشم به چشمش میخورد خواه نا خواه باعث میشد تمومه کدورتا و دلخوریارو فراموش کنم و باز برگردم به همون خونه اول....
غرق افکارم بودم که صداش منو به خودم آورد..
_نمیخوای چیزی بگی؟
چشمامو بستمو و نفس عمیقی کشیدم... به اجبار نگاهمو به چشماش دادم و با دیدن رنگ نگاهش ، نفسمو با حرص به بیرون فرستادم..
+ نمیتونی هرجوری که میخوای با من برخورد کنی و بعد تهش انتظار داشته باشی کاملا عادی رفتار کنم!
لبخند کمرنگی زد و فاصله بینمون رو با دو قدم پر کرد..
هنوز خیره به چشماش بودم.. انگار که در عرض دو ثانیه مظلومیت خاص نگاهش پر کشید و جاشو به شیطنتی که الان پر رنگ تر شده بود، داد..
_پس.... الان کیم تهیونگ باید نازتو بکشه؟!
بی توجه به حرفی که زد... به عنوان پایان کار تکی به سرشونه هاش زدم و کروات مشکی رنگشو تنظیم کردم..
+کیم تهیونگ بهتره به کارِش برسه.. چون اون بیزینس کوفتی از من مهم تره..
با گفتن این حرف اشک تو چشمام حلقه زد پس فورا برگشتم تا متوجهشون نشه..
هنوز اونقدری فاصله نداشتیم که دستمو کشید و منو در آغوش گرفت..
_ ببخشید قشنگم.. واقعا معذرت میخوام.. ولی شاید اگه بفهمی اینهمه شب دیر اومدنام تهش به چی رسیده بهم حق بدی..
چیزی نگفتم که ادامه داد:
_مدیر شدم..
عقب اومدمو داد زدم..
+ چی؟؟!!
لبخندی زد و بوس.ه کوتاهی رو ل.ب.ا.م کاشت...
_نمیخوای به شوهرت تبریک بگی خانوم کوچولو؟
خوب بود؟
#درخواستی
دستمال رو از روی میز برداشتم و مشغول تمیز کردنِ سرشونه های کتش شدم..
تمام سعیمو میکردم که به چشماش نگاه نکنم. ...
چون خوب میدونستم که اگه چشم به چشمش میخورد خواه نا خواه باعث میشد تمومه کدورتا و دلخوریارو فراموش کنم و باز برگردم به همون خونه اول....
غرق افکارم بودم که صداش منو به خودم آورد..
_نمیخوای چیزی بگی؟
چشمامو بستمو و نفس عمیقی کشیدم... به اجبار نگاهمو به چشماش دادم و با دیدن رنگ نگاهش ، نفسمو با حرص به بیرون فرستادم..
+ نمیتونی هرجوری که میخوای با من برخورد کنی و بعد تهش انتظار داشته باشی کاملا عادی رفتار کنم!
لبخند کمرنگی زد و فاصله بینمون رو با دو قدم پر کرد..
هنوز خیره به چشماش بودم.. انگار که در عرض دو ثانیه مظلومیت خاص نگاهش پر کشید و جاشو به شیطنتی که الان پر رنگ تر شده بود، داد..
_پس.... الان کیم تهیونگ باید نازتو بکشه؟!
بی توجه به حرفی که زد... به عنوان پایان کار تکی به سرشونه هاش زدم و کروات مشکی رنگشو تنظیم کردم..
+کیم تهیونگ بهتره به کارِش برسه.. چون اون بیزینس کوفتی از من مهم تره..
با گفتن این حرف اشک تو چشمام حلقه زد پس فورا برگشتم تا متوجهشون نشه..
هنوز اونقدری فاصله نداشتیم که دستمو کشید و منو در آغوش گرفت..
_ ببخشید قشنگم.. واقعا معذرت میخوام.. ولی شاید اگه بفهمی اینهمه شب دیر اومدنام تهش به چی رسیده بهم حق بدی..
چیزی نگفتم که ادامه داد:
_مدیر شدم..
عقب اومدمو داد زدم..
+ چی؟؟!!
لبخندی زد و بوس.ه کوتاهی رو ل.ب.ا.م کاشت...
_نمیخوای به شوهرت تبریک بگی خانوم کوچولو؟
خوب بود؟
۸.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.