ازدواج اجباری
#پارت35
جیمین دست ات رو گرفت و رفت سمت اتاقش
ات : ایی...ولم کن ..درد داره..حق..حق
جیمین : امروز معنی دردو میفهمی ...
جیمین ات رو هل داد و درم قفل کرد ..
لباس ات رو پاره کرد و جوری که فقط لباس زیر تنش بود ..
کلفت ترین کمربند رو ورداشت رو میکوبید رو بدن ات .
ات : ایی...اح...نکن...تروخدا...حق..حق
جیمین : تازه اولشه تا شب قراره عذاب بکشی ...!!
ات ویو :
نیم ساعت بود که هنوز کمربند کلفتشو به بدنم میزد ..
بدنم دیگه جونی نداشت ...
جیمین : بدو گمشو تو وان ..
ات : رفتم سمت وان دیدم یه کاتر دست جیمینه.
ات : م...میخای چیکار کنی؟ باهاش 🥺
جیمین : میخام بدنتو به دفتر نقاشی تبدیل کنم بعد روش نمک و فلفل بپاشم ..
ات : ن..نه...تروخدا...نه...نه..( با داد و گریه )
جیمین : خفشو ...
ات ویو :
جیمین داشت میومد سمتم
اومد کنارم نشست ..!
اول کاتر روی رونام میکشید ..
ات : نکن...تروخدا...حق..حق..غلط کردم..
صدای تیزی کاتر که روی دستام میکشید و بعد میرفت سمت شکمم
واقعا ازار دهنده بود ...
جیمین ویو :
با هر کاتری که میکشیدم روی بدنش حسرت هام خالی میشد ولی دلسوزی هم براش داشتم
اما من نباید خودمو کوچیک میکردم
چون اون منو بازی داده بود ...
رفتم سمت پاهاش ..
تقریبا کل بدنش پر از خط و خون شده بود
اما این پایان ماجرا نبود ..!
ات : میسوزه...نکن...تروخدا...حق...حق..
ات ویو :
یه دفعه دیدم که از جیبش دو بسته در اورد ...
جیمین : نترس بیبی ..نمک و فلفله میخام بدنتو قشنگ تر کنم ..
ات : نه..نه...نه...نکن...حق...حق...تروخدا...
ات : دیدم که کل فلفل و نمک رو بدنم خالی کرد و
بدنم قرمز شده بود
مثل اتیش جهنم میسوختم ..
ات : ای.ی..نهه..نکن..حق...حق...بدنم...اتیش...میگیرم..چرا...اینکارو با من میکنی...بخاطر...یه ...بچه...حق...حق...حق
جیمین : یه بچه از تو بیشتر ارزش داره ..!
اینو بدون
تو یه ادم بی ارزشی ..!
که هیچ ارزشی نداری ..!
هنوزم تموم نشده بیبی ...
باهات کار دارم .!!
جیمین ات رو هل داد سمت تخت ...
ات ویو :
نیم تنه مو در اورد
و سینه هامو مثل وحشیا میمالوند
کل دستاش قرمز شده بود ..!
بدون مکثی
دی..ک گندشو واردم کرد ..
و تلمبه میزد ...
جیمین:
با هر ضربه ای که واردت میکنم میشماری ..
ات : یک..دو..س..س..سه ...
نیم ساعت گذشت و جیمینتموم کرد ..
جیمین موهای ات رو کشون کشون برد سمت یه اتاقی ..
جیمین ات رو توی یه اتاق تاریک ول کرد
دست و پاشو بست و رو بدنش نمک فلفل و پاشید باز ..( دوماد ما هل داره نمک و فلفل داره 😂🗿)
که گوشیش زنگخورد ...
جیمین : بله ؟
تلفن : شما همسر خانم کیم یونا هستید ؟
جیمین : ب..بله ...چیشده ؟
تلفن : ایشون ..
جیمین دست ات رو گرفت و رفت سمت اتاقش
ات : ایی...ولم کن ..درد داره..حق..حق
جیمین : امروز معنی دردو میفهمی ...
جیمین ات رو هل داد و درم قفل کرد ..
لباس ات رو پاره کرد و جوری که فقط لباس زیر تنش بود ..
کلفت ترین کمربند رو ورداشت رو میکوبید رو بدن ات .
ات : ایی...اح...نکن...تروخدا...حق..حق
جیمین : تازه اولشه تا شب قراره عذاب بکشی ...!!
ات ویو :
نیم ساعت بود که هنوز کمربند کلفتشو به بدنم میزد ..
بدنم دیگه جونی نداشت ...
جیمین : بدو گمشو تو وان ..
ات : رفتم سمت وان دیدم یه کاتر دست جیمینه.
ات : م...میخای چیکار کنی؟ باهاش 🥺
جیمین : میخام بدنتو به دفتر نقاشی تبدیل کنم بعد روش نمک و فلفل بپاشم ..
ات : ن..نه...تروخدا...نه...نه..( با داد و گریه )
جیمین : خفشو ...
ات ویو :
جیمین داشت میومد سمتم
اومد کنارم نشست ..!
اول کاتر روی رونام میکشید ..
ات : نکن...تروخدا...حق..حق..غلط کردم..
صدای تیزی کاتر که روی دستام میکشید و بعد میرفت سمت شکمم
واقعا ازار دهنده بود ...
جیمین ویو :
با هر کاتری که میکشیدم روی بدنش حسرت هام خالی میشد ولی دلسوزی هم براش داشتم
اما من نباید خودمو کوچیک میکردم
چون اون منو بازی داده بود ...
رفتم سمت پاهاش ..
تقریبا کل بدنش پر از خط و خون شده بود
اما این پایان ماجرا نبود ..!
ات : میسوزه...نکن...تروخدا...حق...حق..
ات ویو :
یه دفعه دیدم که از جیبش دو بسته در اورد ...
جیمین : نترس بیبی ..نمک و فلفله میخام بدنتو قشنگ تر کنم ..
ات : نه..نه...نه...نکن...حق...حق...تروخدا...
ات : دیدم که کل فلفل و نمک رو بدنم خالی کرد و
بدنم قرمز شده بود
مثل اتیش جهنم میسوختم ..
ات : ای.ی..نهه..نکن..حق...حق...بدنم...اتیش...میگیرم..چرا...اینکارو با من میکنی...بخاطر...یه ...بچه...حق...حق...حق
جیمین : یه بچه از تو بیشتر ارزش داره ..!
اینو بدون
تو یه ادم بی ارزشی ..!
که هیچ ارزشی نداری ..!
هنوزم تموم نشده بیبی ...
باهات کار دارم .!!
جیمین ات رو هل داد سمت تخت ...
ات ویو :
نیم تنه مو در اورد
و سینه هامو مثل وحشیا میمالوند
کل دستاش قرمز شده بود ..!
بدون مکثی
دی..ک گندشو واردم کرد ..
و تلمبه میزد ...
جیمین:
با هر ضربه ای که واردت میکنم میشماری ..
ات : یک..دو..س..س..سه ...
نیم ساعت گذشت و جیمینتموم کرد ..
جیمین موهای ات رو کشون کشون برد سمت یه اتاقی ..
جیمین ات رو توی یه اتاق تاریک ول کرد
دست و پاشو بست و رو بدنش نمک فلفل و پاشید باز ..( دوماد ما هل داره نمک و فلفل داره 😂🗿)
که گوشیش زنگخورد ...
جیمین : بله ؟
تلفن : شما همسر خانم کیم یونا هستید ؟
جیمین : ب..بله ...چیشده ؟
تلفن : ایشون ..
۶۴.۲k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.