ازدواج اجباری
پارت 36
تلفن : ایشون حالشون بد شده اوردیمشون بیمارستان لطفا تشریف بیارید
جیمین : چ..چی..کدوم بیمارستان ؟( کاش اینقدرهم نگران ات میشدی بچه 🗿)
تلفن : ادرس رو براتون پیامکمیکنم...
جیمین : لعنت بهت ات همش تقصیر توعه لعنت بهت ( با داد )
جیمین لباساشو پوشید و به خدمتکارا بلند گفت : همتون گوش کنید ، ات تا یه هفته هیچ غذایی نمیخوره ببینم کسی رو راه دادید پیشش یا بهش غذا دادید خودم میکشمتون ..
خدمتکارا : بله قربان ..
جیمین رفت سمت بیمارستان
ویو جیمین :
نگران یونا شده بودم
جیمین : سلام خانم کیم یونا کجا بستره ایه *
منشی : اتاق 304 طبقه سوم
جیمین : ممنون ...
جیمین رفت سمت در اتاق 304 ولی یونا رو نمیتونست ملاقات کنه چون سانسش گذشته بود ..
دیدم که یه مردی اونجا وایساده ..
جیمین : سلام..
مرده : سلام..شما اقای پارک هستید ؟
جیمین : ب..بله
مرده : من همونیم که بهتون زنگ زدم ،من جانگ سوک هستم ....
دیدم خانم یونا افتادن زمین گفتم بیارمشون بیمارستان ..
جیمین: مم..ممنون ...
دکتر : همراه خانم کیم ..
جیمین : منم ..
دکتر : یه ذره حواستون باید بیشتر بهشون باشه بخاطر عصبانیت اینطوری شدن ...
جیمین : ممنون میتونم ببینمشون ؟
دکتر : بله ..فقط ۱۰ دقیقه ..
جیمین : ممنون
جیمین رفت پیش یونا
جیمین : عشقم ...یونا حالت خوبه ؟🥺( ازمن هم سرحال تره یونا🗿)
یونا : او..اوپا..نگران نباش بخاطر ات اینجوری شدم ..
جیمین : ات لعنتی ..ولش کن اونو.
یونا : چیشده ..اوپا...من رابططونو خراب کردم ؟
جیمین : نه..عشقم...تو استراحت کن بعدا بهت میگم ..
یونا : باشه...من میخابم عشقم...
جیمین : من میرم مواظب خودت باش..
یونا : باییی
برو به درک ): ( ک.ص..کش )
یونا ویو :
تصمیم داشتم که خودمو بیشتر نگران جیمین کنم ..
یونا : جانگ سوک
جانک سوک : بله ...عشقم ؟
یونا : یه شماره میدم شماره جیمینه منو میبری بیمارستان ، یه قرص میخورم کامل بی هوش میشم ...بعد میگی بخاطر اعصبانیت اینطوری شده باشه ؟؟
جانک سوک : باشه...بابا...
لینا ویو :
جلوی در خونه جیمین بودم که رفتم خونشون
خبری از ات نبود
دیدم ات توی یه اتاقی ....
تلفن : ایشون حالشون بد شده اوردیمشون بیمارستان لطفا تشریف بیارید
جیمین : چ..چی..کدوم بیمارستان ؟( کاش اینقدرهم نگران ات میشدی بچه 🗿)
تلفن : ادرس رو براتون پیامکمیکنم...
جیمین : لعنت بهت ات همش تقصیر توعه لعنت بهت ( با داد )
جیمین لباساشو پوشید و به خدمتکارا بلند گفت : همتون گوش کنید ، ات تا یه هفته هیچ غذایی نمیخوره ببینم کسی رو راه دادید پیشش یا بهش غذا دادید خودم میکشمتون ..
خدمتکارا : بله قربان ..
جیمین رفت سمت بیمارستان
ویو جیمین :
نگران یونا شده بودم
جیمین : سلام خانم کیم یونا کجا بستره ایه *
منشی : اتاق 304 طبقه سوم
جیمین : ممنون ...
جیمین رفت سمت در اتاق 304 ولی یونا رو نمیتونست ملاقات کنه چون سانسش گذشته بود ..
دیدم که یه مردی اونجا وایساده ..
جیمین : سلام..
مرده : سلام..شما اقای پارک هستید ؟
جیمین : ب..بله
مرده : من همونیم که بهتون زنگ زدم ،من جانگ سوک هستم ....
دیدم خانم یونا افتادن زمین گفتم بیارمشون بیمارستان ..
جیمین: مم..ممنون ...
دکتر : همراه خانم کیم ..
جیمین : منم ..
دکتر : یه ذره حواستون باید بیشتر بهشون باشه بخاطر عصبانیت اینطوری شدن ...
جیمین : ممنون میتونم ببینمشون ؟
دکتر : بله ..فقط ۱۰ دقیقه ..
جیمین : ممنون
جیمین رفت پیش یونا
جیمین : عشقم ...یونا حالت خوبه ؟🥺( ازمن هم سرحال تره یونا🗿)
یونا : او..اوپا..نگران نباش بخاطر ات اینجوری شدم ..
جیمین : ات لعنتی ..ولش کن اونو.
یونا : چیشده ..اوپا...من رابططونو خراب کردم ؟
جیمین : نه..عشقم...تو استراحت کن بعدا بهت میگم ..
یونا : باشه...من میخابم عشقم...
جیمین : من میرم مواظب خودت باش..
یونا : باییی
برو به درک ): ( ک.ص..کش )
یونا ویو :
تصمیم داشتم که خودمو بیشتر نگران جیمین کنم ..
یونا : جانگ سوک
جانک سوک : بله ...عشقم ؟
یونا : یه شماره میدم شماره جیمینه منو میبری بیمارستان ، یه قرص میخورم کامل بی هوش میشم ...بعد میگی بخاطر اعصبانیت اینطوری شده باشه ؟؟
جانک سوک : باشه...بابا...
لینا ویو :
جلوی در خونه جیمین بودم که رفتم خونشون
خبری از ات نبود
دیدم ات توی یه اتاقی ....
- ۹۷.۴k
- ۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط