به کلمات تاریکم سپرده بودم آن شب
به کلمات تاریکم سپرده بودم آنشب
هرطور شده حتی دستبهدیوار و آهسته
خود را به گوشهایت برسانند
و حالا که بعدِ سالها
در نور کوتاه آتش شمع پیدایت کردهام
از تو میپرسم:
«آنشب چه میگفتم؟»
با من بگو که خودت بودهای
و در آن تاریکی مطلق صدایم را شناختهای
با من بگو که واقعاً وجود داشتهام آنشب
منی که سالهاست
هرچه در تاریکی این خانه دنبال خودم میگردم،
دستم به چیزی نمیخورد؛
سمت راستم خالیست
سمت چپم خالیست
و دستم را که روی قلبم میگذارم
ناخنم دیوار پشتسرم را میخراشد
میخواهم در آغوشت بگیرم
مشروط بر اینکه اول دست راستم را پیدا کنم
بعد با دست راستم، دست چپم را پیدا کنم،
و بعد اینکه بدانم تا سوختن آخرین چوب کبریت
در این خانه میمانی پیدایم
در این تاریکیِ تاریک پیدایم کن،
دستت را روی پیشانیام بگذار،
و بگو به چه فکر میکنم؟
بگو...
چیزی بگو
در این تاریکی مطلق
تنها صدای تو میتواند
بهروشنی شنیده شود
هرطور شده حتی دستبهدیوار و آهسته
خود را به گوشهایت برسانند
و حالا که بعدِ سالها
در نور کوتاه آتش شمع پیدایت کردهام
از تو میپرسم:
«آنشب چه میگفتم؟»
با من بگو که خودت بودهای
و در آن تاریکی مطلق صدایم را شناختهای
با من بگو که واقعاً وجود داشتهام آنشب
منی که سالهاست
هرچه در تاریکی این خانه دنبال خودم میگردم،
دستم به چیزی نمیخورد؛
سمت راستم خالیست
سمت چپم خالیست
و دستم را که روی قلبم میگذارم
ناخنم دیوار پشتسرم را میخراشد
میخواهم در آغوشت بگیرم
مشروط بر اینکه اول دست راستم را پیدا کنم
بعد با دست راستم، دست چپم را پیدا کنم،
و بعد اینکه بدانم تا سوختن آخرین چوب کبریت
در این خانه میمانی پیدایم
در این تاریکیِ تاریک پیدایم کن،
دستت را روی پیشانیام بگذار،
و بگو به چه فکر میکنم؟
بگو...
چیزی بگو
در این تاریکی مطلق
تنها صدای تو میتواند
بهروشنی شنیده شود
۴.۴k
۳۰ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.