به نام خدا
به نام خدا
#پرده_اول؛ شب عاشورا
وقتی یاران دور سیدالشهداء علیهالسلام جمع بودند، قاسم بن الحسن علیه السلام که دوازده یا سیزده سال بیشتر نداشت، به لحاظ سن کمش خیال کرد که شاید این سعادت نصیب او نشود، عرض کرد من هم کشته خواهم شد؟
امام حسین علیه السلام بامهربانی به او گفت: پسرم، مرگ در نظرت چگونه است؟
قاسم عرض کرد، ای عمو از عسل شیرین تر است،
فرمود: به خدا سوگند بله عمویت به فدایت باد، تو هم یکی از آن مردانی هستی که با من کشته می شوی، بعد از آنکه با بلای بزرگ آزمایش می شوی،
#پرده_دوم؛ روز عاشورا
قاسم از عمویش اذن میدان میطلبد.
عمو اجازه نمیدهد..
قاسم اما با اصرار از سیدالشهداء اجازه کسب می کند و به میدان میرود.
چون کوچک است، اسلحه ای که با تن او مناسب باشد،نیست. ولی در عین حال شیربچه است، شجاعت به خرج میدهد، تا اینکه با یک ضربت که به فرقش وارد می آید از روی اسب به روی زمین میافتد...
#پرده_سوم؛ میدان جنگ
حسین با نگرانی بر در خیمه ایستاده، اسبش آماده است، لجام اسب را در دست دارد، مثل اینکه انتظار میکشد. ناگهان فریاد «یا عماه»در فضا پیچید، عموجان من هم رفتم، مرا دریاب! مورخین نوشته اند حسین چون باز شکاری به سوی قاسم حرکت کرد.
عده زیادی از لشکریان دشمن بعد از اینکه جناب قاسم روی زمین افتاد، در طلب سر او، دور بدن این طفل را گرفتند اما به ناگاه متوجه شدند که حسین به سرعت می آید.
آن گروه چونان گله روباهی که شیر را میبیند فرار کردند و همان فردی که برای بریدن سر قاسم پایین آمده بود،در زیر دست و پای اسبهای خودشان لگدمال و به درک واصل شد.
کمی بعد! «فاذن جلس الغبرة»، دیدند حسین بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.فریاد مردانه حسین را شنیدند که گفت: «عزیز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک»
فرزند برادر!چقدر بر عموی تو ناگوار است که فریاد کنی و عموجان بگویی و نتوانم به حال تو فایدهای برسانم،نتوانم به بالین تو بیایم و یا وقتی که به بالین تو می آیم کاری از دستم بر نیاید. چقدر بر عموی تو این حال ناگوار است
راوی می گوید:در حالی که سر جناب قاسم به دامن حسین است،از شدت درد پاشنه پا را محکم به زمین می کوبد. در همین حال فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
یک وقت دیدند ابا عبد الله بدن قاسم را بلند کرد و بغل گرفت. دیدند قاسم را میکشد و به خیمه گاه می آورد.
خیلی عظیم و عجیب است: وقتی که قاسم میخواهد به میدان برود، ابا عبد الله دلش نمیخواهد اجازه بدهد. ولی وقتی اجازه میدهد،دست به گردن یکدیگر می اندازند، گریه میکنند تا هر دو بیحال میشوند.
اما اکنون منظره بر عکس شد، یعنی اندکی پیش، حسین و قاسم را دیدند در حالی که دستبه گردن یکدیگر انداخته بودند ولی اکنون میبینند حسین قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهایش به پایین افتاده است چون دیگر جان در بدن ندارد...
وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ
((پست شماره 2 از 2))
.
#شیعه
#محرم
#با_محرم
#ششم_محرم
#حسین
#امام_حسین
#امام_حسین_علیه_السلام
#یا_مهدی_ادرکنی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#حق_پایدار_است
#پرده_اول؛ شب عاشورا
وقتی یاران دور سیدالشهداء علیهالسلام جمع بودند، قاسم بن الحسن علیه السلام که دوازده یا سیزده سال بیشتر نداشت، به لحاظ سن کمش خیال کرد که شاید این سعادت نصیب او نشود، عرض کرد من هم کشته خواهم شد؟
امام حسین علیه السلام بامهربانی به او گفت: پسرم، مرگ در نظرت چگونه است؟
قاسم عرض کرد، ای عمو از عسل شیرین تر است،
فرمود: به خدا سوگند بله عمویت به فدایت باد، تو هم یکی از آن مردانی هستی که با من کشته می شوی، بعد از آنکه با بلای بزرگ آزمایش می شوی،
#پرده_دوم؛ روز عاشورا
قاسم از عمویش اذن میدان میطلبد.
عمو اجازه نمیدهد..
قاسم اما با اصرار از سیدالشهداء اجازه کسب می کند و به میدان میرود.
چون کوچک است، اسلحه ای که با تن او مناسب باشد،نیست. ولی در عین حال شیربچه است، شجاعت به خرج میدهد، تا اینکه با یک ضربت که به فرقش وارد می آید از روی اسب به روی زمین میافتد...
#پرده_سوم؛ میدان جنگ
حسین با نگرانی بر در خیمه ایستاده، اسبش آماده است، لجام اسب را در دست دارد، مثل اینکه انتظار میکشد. ناگهان فریاد «یا عماه»در فضا پیچید، عموجان من هم رفتم، مرا دریاب! مورخین نوشته اند حسین چون باز شکاری به سوی قاسم حرکت کرد.
عده زیادی از لشکریان دشمن بعد از اینکه جناب قاسم روی زمین افتاد، در طلب سر او، دور بدن این طفل را گرفتند اما به ناگاه متوجه شدند که حسین به سرعت می آید.
آن گروه چونان گله روباهی که شیر را میبیند فرار کردند و همان فردی که برای بریدن سر قاسم پایین آمده بود،در زیر دست و پای اسبهای خودشان لگدمال و به درک واصل شد.
کمی بعد! «فاذن جلس الغبرة»، دیدند حسین بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.فریاد مردانه حسین را شنیدند که گفت: «عزیز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک»
فرزند برادر!چقدر بر عموی تو ناگوار است که فریاد کنی و عموجان بگویی و نتوانم به حال تو فایدهای برسانم،نتوانم به بالین تو بیایم و یا وقتی که به بالین تو می آیم کاری از دستم بر نیاید. چقدر بر عموی تو این حال ناگوار است
راوی می گوید:در حالی که سر جناب قاسم به دامن حسین است،از شدت درد پاشنه پا را محکم به زمین می کوبد. در همین حال فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
یک وقت دیدند ابا عبد الله بدن قاسم را بلند کرد و بغل گرفت. دیدند قاسم را میکشد و به خیمه گاه می آورد.
خیلی عظیم و عجیب است: وقتی که قاسم میخواهد به میدان برود، ابا عبد الله دلش نمیخواهد اجازه بدهد. ولی وقتی اجازه میدهد،دست به گردن یکدیگر می اندازند، گریه میکنند تا هر دو بیحال میشوند.
اما اکنون منظره بر عکس شد، یعنی اندکی پیش، حسین و قاسم را دیدند در حالی که دستبه گردن یکدیگر انداخته بودند ولی اکنون میبینند حسین قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهایش به پایین افتاده است چون دیگر جان در بدن ندارد...
وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ
((پست شماره 2 از 2))
.
#شیعه
#محرم
#با_محرم
#ششم_محرم
#حسین
#امام_حسین
#امام_حسین_علیه_السلام
#یا_مهدی_ادرکنی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#حق_پایدار_است
۳.۲k
۲۸ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.