خیابان عشق / love street / پارت 5
#خیابان_عشق / #love_street / #پارت_5
•┈┈┈┈°.𔘓.°┈┈┈┈•
فردا صبح زود بیدار شدم رفتم پایین
همونطور که داشتم دور خودم تو عمارت میچرخیدم پیچیدم به راهرو سمت راست
یدفعه با جونگکوک برخود کردم و کل قهوه اش روم ریخت .
از داغی ش جیغ خفیفی زدم
میرا: عاییی سوزوندیم... آخ ... سوختم وای..
جونگکوک: ببخشید خب بیا بریم لباست عوض کن
میرا : خیلی داره میسوزه...خیلی...داره عمیق تر میشه یا خدا...
کوک: یعنی چی خب چیکار کنم؟
میرا: یه غلطی بکن .. آیی دارم میسوزم
ویو کوک*
همونطور که تو خودش میپیچید دستش گرفتم بردمش سمت حموم اتاقم
تنها چیزی که به ذهنم میرسید خوردن آب یخ به بدنش بود ..
آب رو باز کردم که با سرعت خیلی زیاد رو جفتمون ریخت
کوک: هی حالت بهتره؟
میرا: خوبم..ول..ولی تو چرا خیسی؟
کوک: ام خب چیزه میخواستم سریع آب بگیرم روت حواسم نبود به خودم
میرا: یعنی حتی بلد نیستی یه دوش رو باز کنی😂؟
کوک: باید میذاشتم انقدر بسوزی تا بمیری
مثل اینکه حالت خوبه پس من میرم
دستم گذاشتم رو پاهام و خواستم بلند شم که دستم گرفت و کشید که باعث شد بیوفتم روش
صورت هامون خیلی نزدیک شده بود
میرا: ببخشید میخواستم بگم که یه لباس برام بیار از اتاقم چون خیس شدم تا اونجا برم سرما میخورم
زل زده بودم بهش
میرا: کوک؟
به خودم اومدم
کوک: باشه خب ولی لازم نبود منو بکشی
میرا: چه فرقی داره حالا برو بیار برام سریع باش
کوک: امر دیگه ای؟ من هیچ وقت وارد اتاق یه دختر نمیشم
میرا: جنتلمن بازی در نیار خب من الان چیکار کنم
کوک: به من مربوط نیست من کار دارم فعلا
دستی براش تکون دادم و رفتم
میرا: بهت نشون میدم کوک
ویو میرا*
حموم کردم و با حوله اومدم بیرون
میرا: حالا که تو اینجوری میکنی منم از حولت استفاده میکنم . به خصوص لباسات کوکی
در کمدش باز کردم که فقط دویست تا پیراهن سفید یک شکل دیدم
میرا: میخواد به ارتش لباس بده؟
یه پیراهن برداشتم ( ادمین: شاید بپرسید چرا پیراهن؟ چون من عاشق دیدن دخترا تو پیراهن مردونم. بخصوص اگ مال خودم باشه)
بعدش رفتم اتاقم و موهامو خشک کردم .
اومدم بیرون و همونطور که راه میرفتم فهمیدم کوک تو هاله.
رفتم کنارش رو کاناپه نشستم
کوک با دیدن لباسم برق از سرش افتاد
کوک: اون پیراهن احیانا مال من..
میرا: در واقع ترجیح میدم دیگه بگم پیراهنم
کوک: مگه خریدیش؟
میرا: میبینی که خریدم
کوک: خب پس برو تو اتاقت
میرا: ها؟ چرا؟
کوک: شلوار نداری یاا!
میرا: مدل لباسشه
کوک: تو این خونه داری با ۷ تا پسر زندگی میکنی. بهتر نیست یکم پوشیده تر لباس بپوشی؟
میرا: راست میگیا . بهش فکر میکنم
_______________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
•┈┈┈┈°.𔘓.°┈┈┈┈•
فردا صبح زود بیدار شدم رفتم پایین
همونطور که داشتم دور خودم تو عمارت میچرخیدم پیچیدم به راهرو سمت راست
یدفعه با جونگکوک برخود کردم و کل قهوه اش روم ریخت .
از داغی ش جیغ خفیفی زدم
میرا: عاییی سوزوندیم... آخ ... سوختم وای..
جونگکوک: ببخشید خب بیا بریم لباست عوض کن
میرا : خیلی داره میسوزه...خیلی...داره عمیق تر میشه یا خدا...
کوک: یعنی چی خب چیکار کنم؟
میرا: یه غلطی بکن .. آیی دارم میسوزم
ویو کوک*
همونطور که تو خودش میپیچید دستش گرفتم بردمش سمت حموم اتاقم
تنها چیزی که به ذهنم میرسید خوردن آب یخ به بدنش بود ..
آب رو باز کردم که با سرعت خیلی زیاد رو جفتمون ریخت
کوک: هی حالت بهتره؟
میرا: خوبم..ول..ولی تو چرا خیسی؟
کوک: ام خب چیزه میخواستم سریع آب بگیرم روت حواسم نبود به خودم
میرا: یعنی حتی بلد نیستی یه دوش رو باز کنی😂؟
کوک: باید میذاشتم انقدر بسوزی تا بمیری
مثل اینکه حالت خوبه پس من میرم
دستم گذاشتم رو پاهام و خواستم بلند شم که دستم گرفت و کشید که باعث شد بیوفتم روش
صورت هامون خیلی نزدیک شده بود
میرا: ببخشید میخواستم بگم که یه لباس برام بیار از اتاقم چون خیس شدم تا اونجا برم سرما میخورم
زل زده بودم بهش
میرا: کوک؟
به خودم اومدم
کوک: باشه خب ولی لازم نبود منو بکشی
میرا: چه فرقی داره حالا برو بیار برام سریع باش
کوک: امر دیگه ای؟ من هیچ وقت وارد اتاق یه دختر نمیشم
میرا: جنتلمن بازی در نیار خب من الان چیکار کنم
کوک: به من مربوط نیست من کار دارم فعلا
دستی براش تکون دادم و رفتم
میرا: بهت نشون میدم کوک
ویو میرا*
حموم کردم و با حوله اومدم بیرون
میرا: حالا که تو اینجوری میکنی منم از حولت استفاده میکنم . به خصوص لباسات کوکی
در کمدش باز کردم که فقط دویست تا پیراهن سفید یک شکل دیدم
میرا: میخواد به ارتش لباس بده؟
یه پیراهن برداشتم ( ادمین: شاید بپرسید چرا پیراهن؟ چون من عاشق دیدن دخترا تو پیراهن مردونم. بخصوص اگ مال خودم باشه)
بعدش رفتم اتاقم و موهامو خشک کردم .
اومدم بیرون و همونطور که راه میرفتم فهمیدم کوک تو هاله.
رفتم کنارش رو کاناپه نشستم
کوک با دیدن لباسم برق از سرش افتاد
کوک: اون پیراهن احیانا مال من..
میرا: در واقع ترجیح میدم دیگه بگم پیراهنم
کوک: مگه خریدیش؟
میرا: میبینی که خریدم
کوک: خب پس برو تو اتاقت
میرا: ها؟ چرا؟
کوک: شلوار نداری یاا!
میرا: مدل لباسشه
کوک: تو این خونه داری با ۷ تا پسر زندگی میکنی. بهتر نیست یکم پوشیده تر لباس بپوشی؟
میرا: راست میگیا . بهش فکر میکنم
_______________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
۸.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.