My police boyfriend
My police boyfriend
Part 1
از دید بورا
ساعت 10 قرار بود محموله رو تحویل بدم از خونه زدم بیرون و به سمت پاتوق همیشگی به راه افتادم تصمیم گرفتم از یه کوچه میانبر بزنم پس راهمو به سمت داخل کوچه کج کردم هوا تاریک بود و به سختی میتونستم ببینم
داشتم راه میرفتم که یهو یکی کشیدم سمت خودش و دستشو گذاشت رو دهنم
..... اوم...... اومممممم... ولم... کن
+هیش ساکت باش.. کاریت ندارم
من:یهو صدای شلیک تفنگ اومد و صدای چند تا مرد که داشتن باهم حرف میزدن
از شدت صدای تفنگ چشمامو بستم حدس میزدم که اونا قاتلن اما ساکت موندم و هیچی نگفتم
نمیتونستم حتی چهرشو ببینم اما صداش میتونستم حدس بزنم یه پسر جوون
اما اینجا چیکار میکرد؟
بعد چند لحظه که مطمعن شد اونا رفتن دستشو از رو دهنم برداشت و ولم کرد
من:تو کی هستی؟ چرا منو نگه داشتی
+چون اگه فقط یک قدم دیگه جلوتر میرفتی یه گلوله تو مغزت خالی میکردن خانوم کوچولو
من:اصلا تو کی هستی؟ چرا اینجا غایم شده بودی
+تو فرض کن من کسی ام که نمیزاره نقشه ادم بدا عملی بشه
من:یعنی تو پلیسی؟
+یه جورایی
از این حرفش لرز به جونم افتاد اگه پلیس باشه کارم تمومه..
+چیشد؟ چرا رنگت پرید
من:ه... هیچی
+:بازش کن
من:چ... چیرو
+جیبت
من:چ.. چرا
+اومد جلو جیبم باز کرد و محموله رو بیرون اورد
.... توضیحی براش داری؟
من:خ... خب
جیمین:خب؟!!!
من:بغضم گرفته بود، ... کارمه
+نفس عمیقی کشید و گفت... خانوادت خبر دارن؟
من:... من کسیو ندارم
+نفس عمیقی کشید و محموله رو گذاشت تو جیبش
من:میخوای دستگیرم کنی؟
+نه...
من:یعنی میزاری برم؟
+نه.. تو با من میای
من:... چ.. چی؟ کجا
+خونه من
من:ا.. اما من حتی نمیشناسمت چرا باید همراهت بیام
+پیش من باشی بهتر از اینه که پیش یه مشت ادم پست باشی
از دید بورا
نمیدونم چرا اما حس کردم میتونم بهش اعتماد کنم... دیگه خسته شده بودم از هر روز غایم شدن از این تنهایی خسته شده بودم دیگه تحمل این زندگی رو نداشتم تصمیم گرفتم دلمو بزنم به دریا و باهاش برم
Part 1
از دید بورا
ساعت 10 قرار بود محموله رو تحویل بدم از خونه زدم بیرون و به سمت پاتوق همیشگی به راه افتادم تصمیم گرفتم از یه کوچه میانبر بزنم پس راهمو به سمت داخل کوچه کج کردم هوا تاریک بود و به سختی میتونستم ببینم
داشتم راه میرفتم که یهو یکی کشیدم سمت خودش و دستشو گذاشت رو دهنم
..... اوم...... اومممممم... ولم... کن
+هیش ساکت باش.. کاریت ندارم
من:یهو صدای شلیک تفنگ اومد و صدای چند تا مرد که داشتن باهم حرف میزدن
از شدت صدای تفنگ چشمامو بستم حدس میزدم که اونا قاتلن اما ساکت موندم و هیچی نگفتم
نمیتونستم حتی چهرشو ببینم اما صداش میتونستم حدس بزنم یه پسر جوون
اما اینجا چیکار میکرد؟
بعد چند لحظه که مطمعن شد اونا رفتن دستشو از رو دهنم برداشت و ولم کرد
من:تو کی هستی؟ چرا منو نگه داشتی
+چون اگه فقط یک قدم دیگه جلوتر میرفتی یه گلوله تو مغزت خالی میکردن خانوم کوچولو
من:اصلا تو کی هستی؟ چرا اینجا غایم شده بودی
+تو فرض کن من کسی ام که نمیزاره نقشه ادم بدا عملی بشه
من:یعنی تو پلیسی؟
+یه جورایی
از این حرفش لرز به جونم افتاد اگه پلیس باشه کارم تمومه..
+چیشد؟ چرا رنگت پرید
من:ه... هیچی
+:بازش کن
من:چ... چیرو
+جیبت
من:چ.. چرا
+اومد جلو جیبم باز کرد و محموله رو بیرون اورد
.... توضیحی براش داری؟
من:خ... خب
جیمین:خب؟!!!
من:بغضم گرفته بود، ... کارمه
+نفس عمیقی کشید و گفت... خانوادت خبر دارن؟
من:... من کسیو ندارم
+نفس عمیقی کشید و محموله رو گذاشت تو جیبش
من:میخوای دستگیرم کنی؟
+نه...
من:یعنی میزاری برم؟
+نه.. تو با من میای
من:... چ.. چی؟ کجا
+خونه من
من:ا.. اما من حتی نمیشناسمت چرا باید همراهت بیام
+پیش من باشی بهتر از اینه که پیش یه مشت ادم پست باشی
از دید بورا
نمیدونم چرا اما حس کردم میتونم بهش اعتماد کنم... دیگه خسته شده بودم از هر روز غایم شدن از این تنهایی خسته شده بودم دیگه تحمل این زندگی رو نداشتم تصمیم گرفتم دلمو بزنم به دریا و باهاش برم
۲۹.۴k
۱۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.