My police boyfriend
My police boyfriend
Part 2
به سمت جلو حرکت کردم منم بدون هیچ حرفی پشت سرش به راه افتادم نزدیک خیابون اصلی وایساد و گوشیش رو از جیبش برداشت و جواب داد
+علو... بیا به خیابون شمالی 34
و دوباره گوشیش گذاشت تو جیبش
از دید بورا
از حرکاتش معلوم بود رد بالا
لباساش، مدل گوشیش و...
تو همین فکرا بودم که یهو یه ماشین خیلی لوکس مشکی با سرعت زیاد اومد و ترمز کرد
چشمام از شدت تعجب گرد شده بود تا حالا ماشین به این لوکسی ندیده بودم
+سوار شو
من:سرمو به نشونه تایید تکون دادم و سوار شدم
-سلام، جیمین ( با حالت اشاره به بورا )
از دید بورا
یه پسر جوون با عینک مشکی پشت فرمون بود با گفتن اسم جیمین متوجه شدم اسمش جیمینه
جیمین:قضیش طولانی بعدا میگم
-باشه و پاشو گذاشت رو گاز
از دید بورا
تاحالا توی همچین ماشین لوکسی نشسته بودم و یجورایی حس عجیبی داشتم و یکم احساس غریبگی و خجالت می کردم حدودا 20 دقیقه تو راه بودیم و در یه عمارت بزرگ و لوکس که نسبتا خارج از شهر بود پیاده شدیم
نمیدونستم چی باید بگم تو عمرم حتی همچین خونه ای رو تو فیلما هم ندیده بودم
جیمین:درو باز کرد و رفت داخل من هم پشت سرش وارد شدم توی خونه حتی از بیرونشم شیک تر بود همه وسایل به رنگ های دارک بودند
و بوی عطر نسبتا تلخی کل فضارو در بر گرفته بود
یعنی قراره از این به بعد اینجا زندگی کنم؟!! باورم نمیشه
ام.... کجا باید بخوابم؟
جیمین:او.. داشت یادم میرفت
دنبالم بیا
بعد چند قدم رسیدیم به یه اتاق کرمی رنگ
جیمین:از این به بعد اینجا اتاق تو و البته یک سری قوانین که باید یاد بگیری
از دید بورا
اینو گفت و رفت
نفس عمیقی کشیدم و در اتاقو باز کردم از صحنه ای که دیدم شگفت زده شده بودم کل اتاق به رنگ صورتی ملایم بود و بوی گل رز تو تمام اتاق پخش شده بود
در طول عمرم همچین اتاقی رو ندیده بودم و خب البته طبیعی بود چون تا الان با بدبختی و فقر زندگی کرده بودم
اهی کشیدم و خودمو رو تخت پرت کردم و چشمام بستم
Part 2
به سمت جلو حرکت کردم منم بدون هیچ حرفی پشت سرش به راه افتادم نزدیک خیابون اصلی وایساد و گوشیش رو از جیبش برداشت و جواب داد
+علو... بیا به خیابون شمالی 34
و دوباره گوشیش گذاشت تو جیبش
از دید بورا
از حرکاتش معلوم بود رد بالا
لباساش، مدل گوشیش و...
تو همین فکرا بودم که یهو یه ماشین خیلی لوکس مشکی با سرعت زیاد اومد و ترمز کرد
چشمام از شدت تعجب گرد شده بود تا حالا ماشین به این لوکسی ندیده بودم
+سوار شو
من:سرمو به نشونه تایید تکون دادم و سوار شدم
-سلام، جیمین ( با حالت اشاره به بورا )
از دید بورا
یه پسر جوون با عینک مشکی پشت فرمون بود با گفتن اسم جیمین متوجه شدم اسمش جیمینه
جیمین:قضیش طولانی بعدا میگم
-باشه و پاشو گذاشت رو گاز
از دید بورا
تاحالا توی همچین ماشین لوکسی نشسته بودم و یجورایی حس عجیبی داشتم و یکم احساس غریبگی و خجالت می کردم حدودا 20 دقیقه تو راه بودیم و در یه عمارت بزرگ و لوکس که نسبتا خارج از شهر بود پیاده شدیم
نمیدونستم چی باید بگم تو عمرم حتی همچین خونه ای رو تو فیلما هم ندیده بودم
جیمین:درو باز کرد و رفت داخل من هم پشت سرش وارد شدم توی خونه حتی از بیرونشم شیک تر بود همه وسایل به رنگ های دارک بودند
و بوی عطر نسبتا تلخی کل فضارو در بر گرفته بود
یعنی قراره از این به بعد اینجا زندگی کنم؟!! باورم نمیشه
ام.... کجا باید بخوابم؟
جیمین:او.. داشت یادم میرفت
دنبالم بیا
بعد چند قدم رسیدیم به یه اتاق کرمی رنگ
جیمین:از این به بعد اینجا اتاق تو و البته یک سری قوانین که باید یاد بگیری
از دید بورا
اینو گفت و رفت
نفس عمیقی کشیدم و در اتاقو باز کردم از صحنه ای که دیدم شگفت زده شده بودم کل اتاق به رنگ صورتی ملایم بود و بوی گل رز تو تمام اتاق پخش شده بود
در طول عمرم همچین اتاقی رو ندیده بودم و خب البته طبیعی بود چون تا الان با بدبختی و فقر زندگی کرده بودم
اهی کشیدم و خودمو رو تخت پرت کردم و چشمام بستم
۴۴.۱k
۱۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.