از خون چشم حمید بگویم آن دو شبی کخه در جزیرهی مجن

از خــون چشم حــمید بگویم؛ آن دو شبی کــخه در جزیره‌ی مجنون بودیم حمید اصلا چشم روی هم نگذاشت... ناغافل دیدم از چشم های حـمید دارد خون می‌آید؛ داد زدم: حمید! چشم هات... ترکش خــورده؟ خندیـد... برگــشت زل زد بهم،گــذاشت خــودم بفهمم بعد از دو شــــبانه روز کــار و بــی خــوابی مــویرگ هــای چشمش پــاره شــده وآن خــون...

شهید#حمید_باکری🕊🌹
دیدگاه ها (۱)

#روزتان_پر_خیر_و_برکت

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط