پدرخوانده پارت 49
کانیا پیشونیش رو بیشتر به اون پاهای زخمی و یخ زده فشرد اشکاش با قطره های بارون قاطی شده بود سرش رو برداشت و همونطور روی زانوهاش نشست به تهیونگی که هر لحضه تحلیل میگرفت نگاه کرد "بابت تمام محبت های که مردی ممنونم اقای کیم اینجا دیگه اخر راهه اینجا دیگه پایان من و توئه تهیونگ لطفا برو التماست میکنم... برو بزار زندگی کنم... بزار از الان به بعد دوباره زندگی کنم
تهیونگ قدمی عقب برداشت و چیزی نگفت فقط تو سکوت به کانیا زل زده بود.
از موهاش اب میچکید و لباس نازک بیمارستان به تنش چسبیده بود و از سرما میلرزید بی حرف از کنار راه افتاد براش مهم نبود که ممکنه کسی ببینش و بشناسش کانیا با گریه به مسزی که تهیونگ میرفت نگاه میکرد تهیونگ راه رو بی جون طی میکرد گوشیش رو در اورد و به جیمین اطلاع داد که تهیونگ اینجاست لارا از بالا بهشون نگاه میکرد لب زد" دیدی کیم تهیونگ دیدی گفتم کاری میکنم ترو مثل اشغال بندازتت دور "لارا موبایلش رو برداشت و پیغام داد میدونست اون پیام قرار نیست رد بشه جیمین مقابل پای تهیونگ ترمز کرد و فورا پیاده شد تهیونگ با نزدیک شدن جیمین خودش رو تو بغل برادرش رها کرد نیاز داشت بخابه... نیازداشت بمیره... اره اون نیاز داشت واقعن بمیره ☆☆☆
تیتر خبر ها پر شده بود از قرار ازدواج کیم تهیونگ خاننده کیپاپ و مدل معروف کره ای و جئون لارا وارث هتل جی تو روزنامه ها پیچید" این خبر از کی مدیا به طور رسمی اعلام شد "خبر ازدواج کیم تهیونگ از طرف کمپانی تایید شده" لب تاپش رو بست و نفسش رو با ضعف بیرون داد و قرصش رو در اورد و توی دهنش گذاشت موبایلش رو باز کرد و پیام لارا برای بار هزارم خوند. "تهیونگ این منم جئون لارا هنوزم پای شوخیم هستم با من ازدواج کن چون این رابطه دوسر برده" من از معروفیت تو استفاده میکنم و تو از سهام من سود دربیار شایدم دلت بخاد به کانیا نزدیک تر باشی اینطوره برات راحته نه؟ منتظر خبرت هستم کلافه دستاش رو بین موهاش برد شهرتش به جهنم سهام و سود به جهنم اون بخاطر نزدیکی به کانیا خودشو تو اتیش بدی انداخته بود اتیشی که نمیدونست همچیشو ازش میگیره "" کت و دامن مشکیش رو پوشید موهاشو مرطب کرد.. کار کردن تو شرکت خاهرش اصلا براش لذتی نداشت خودش رو تو لباس سرآشپز بیشتر دوست داشت اما لارا قبول نکرد و اونو به رسانه ها معرفی کرد از پله ها پاین رفت به پذیرایی خالی نگاه کرد خدمت کار میز صبحونه رو چیده بود اما میلی به غذا نداشت پس به راهش ادامه داد. ون مشکی هنوز منتظرش بود چشماش رو تو حدقه چرخوند با دیدن ون یاد پدرخوانده سابقش افتاد سوار ون شد. چشمش به یه روزنامه که عکس خواهرش و پدرخوانده سابقش توش بود دید دستشو دراز کرد و روزنامه رو برداشت.. خشکش زد. با دیدن خبر تایید شده از طرف کمپانیه. مبهوت روزنامه رو از صورتش پایین اورد . دندوناشو روی هم فشرد.. اینجا چخبره
تهیونگ قدمی عقب برداشت و چیزی نگفت فقط تو سکوت به کانیا زل زده بود.
از موهاش اب میچکید و لباس نازک بیمارستان به تنش چسبیده بود و از سرما میلرزید بی حرف از کنار راه افتاد براش مهم نبود که ممکنه کسی ببینش و بشناسش کانیا با گریه به مسزی که تهیونگ میرفت نگاه میکرد تهیونگ راه رو بی جون طی میکرد گوشیش رو در اورد و به جیمین اطلاع داد که تهیونگ اینجاست لارا از بالا بهشون نگاه میکرد لب زد" دیدی کیم تهیونگ دیدی گفتم کاری میکنم ترو مثل اشغال بندازتت دور "لارا موبایلش رو برداشت و پیغام داد میدونست اون پیام قرار نیست رد بشه جیمین مقابل پای تهیونگ ترمز کرد و فورا پیاده شد تهیونگ با نزدیک شدن جیمین خودش رو تو بغل برادرش رها کرد نیاز داشت بخابه... نیازداشت بمیره... اره اون نیاز داشت واقعن بمیره ☆☆☆
تیتر خبر ها پر شده بود از قرار ازدواج کیم تهیونگ خاننده کیپاپ و مدل معروف کره ای و جئون لارا وارث هتل جی تو روزنامه ها پیچید" این خبر از کی مدیا به طور رسمی اعلام شد "خبر ازدواج کیم تهیونگ از طرف کمپانی تایید شده" لب تاپش رو بست و نفسش رو با ضعف بیرون داد و قرصش رو در اورد و توی دهنش گذاشت موبایلش رو باز کرد و پیام لارا برای بار هزارم خوند. "تهیونگ این منم جئون لارا هنوزم پای شوخیم هستم با من ازدواج کن چون این رابطه دوسر برده" من از معروفیت تو استفاده میکنم و تو از سهام من سود دربیار شایدم دلت بخاد به کانیا نزدیک تر باشی اینطوره برات راحته نه؟ منتظر خبرت هستم کلافه دستاش رو بین موهاش برد شهرتش به جهنم سهام و سود به جهنم اون بخاطر نزدیکی به کانیا خودشو تو اتیش بدی انداخته بود اتیشی که نمیدونست همچیشو ازش میگیره "" کت و دامن مشکیش رو پوشید موهاشو مرطب کرد.. کار کردن تو شرکت خاهرش اصلا براش لذتی نداشت خودش رو تو لباس سرآشپز بیشتر دوست داشت اما لارا قبول نکرد و اونو به رسانه ها معرفی کرد از پله ها پاین رفت به پذیرایی خالی نگاه کرد خدمت کار میز صبحونه رو چیده بود اما میلی به غذا نداشت پس به راهش ادامه داد. ون مشکی هنوز منتظرش بود چشماش رو تو حدقه چرخوند با دیدن ون یاد پدرخوانده سابقش افتاد سوار ون شد. چشمش به یه روزنامه که عکس خواهرش و پدرخوانده سابقش توش بود دید دستشو دراز کرد و روزنامه رو برداشت.. خشکش زد. با دیدن خبر تایید شده از طرف کمپانیه. مبهوت روزنامه رو از صورتش پایین اورد . دندوناشو روی هم فشرد.. اینجا چخبره
۸.۶k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.