نشستم جلوش و زل زدم توی چشماش

نشستم جلوش و زل زدم توی چشماش
گفتم :
" آقا معلم ! برا همسرتون درسی ، بحثی نداری .. ؟ "
گفت :
" حالا دیگه خونه هم شده مدرسه .. ؟ "
گفتم :
" استاد استاده ، چه توی خونه ، چه توی مدرسه .. ! "
گفت :
"هر وقت خواستی نذری کنی ، ده تا نماز شب نذر کن .. سحر خیز باش و از الان بچه ها رو عادت بده به سحر خیزی و نماز شب .. "
شهید کلاهدوزان
دیدگاه ها (۱)

اومده بود مرخصی بگیره ، یه نگاهی بهش کرد ، گفت : " میخوای بر...

چند روز بعد از عملــــیات یکے را دیدم کاغذ و خودکار گرفتہ بو...

بچہ محــل بودیم . حالا هم توی خیبـــر شده بودیم همرزم. صبح ع...

یه آرزو داشت که همیشه به زبون مےآورد. مےگفت"میخام روز عاشورا...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۸

#Gentlemans_husband#Season_two#part_210+نامجون دستم به دامنت...

شوهر دو روزه. پارت۶۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط