هوسخان

🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁

#هوس_خان👑
#پارت75





این دختر دقیقاً از من چی میخواست یعنی یه رابطه میتونست مهری بشه برای دوام این زندگی؟
برای من فرقی نمیکرد میتونستم همین الان چیزی که از من میخواد بهش بدم یه خاطره براش بسازم که هرگز فراموش نکنه...
اما اینکه این دو نفر خواهر بودن برای من قابل هضم نبود
نمی خواستم خطای کنم که یه روزی باعث بشه از ماهرو فاصله بگیرم نمی خواستم فرصتی بشه برای این آدما که بخوان اون دختر و از من بگیرن...

انگار زیادی فکر کرده بودم وقتی به خودم اومدم جلو ایستاده بود و دستاش روی سینم نشسته بود
لبخندی زد و حرفای گنده تحویلم داد و گفت
_تویی که به رابطه های رنگ و وارنگ توی این فرنگستون مینازی چرا از من فرار می کنی؟
هرچی نباشه یه دخترم شاید به قول تو از اونا بهتر نباشم اما شک ندارم که بدترم نیستم
منم من میتونم تور و راضی کنم فقط کافیه یه قدم به سمت من برداری...

داشت تحریکم میکرد تحریک می کرد برای اینکه واقعیت رو بهش بگم !
بهش بگم تو به چشمم نمیای خواهر کوچکترت اون عروسکی که توی اتاق بغلی خوابیده تمام عقل و هوشم از سرم برده و من حتی ذره‌ای نسبت به تو کششی ندارم...

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت76این تیر خلاصی بود که برای اون لحظه...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت77با لبخند زیبایی دستی به موهای دختر...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت74برهنه جلوی روش ایستاده بودم پوزخند...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت73مهتاب که از جاش بلند شد حوله ی کوچ...

بچه ها اومدم یه چیزی بگم من با یه سری بچه ها خیلی تو روبیک...

ñęw póşt Frôm àşhä༺༺༺༺༺🐰༻༻༻༻༻༻🪽:: درود!! امروز وظیفه دونستم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط