شیطانی به نام لین
شیطانی به نام لین ۶ :
چند روز گذشت. لین کمکم چشمهاشو باز کرد. اولین چیزی که دید، نگاه جدی کوکوشیبو بود که بالای سرش نشسته بود.
- لین با صدای ضعیف گفت: «تو... مراقبم بودی؟»
- کوکوشیبو با صدای آرام جواب داد: «آره. چون حالا تو شاگرد منی. و شاگردم رو تنها نمیذارم.»
لین لبخند کمرنگی زد. برای اولین بار حس کرد کسی واقعاً بهش اهمیت داده، نه از روی شوخی یا حسادت، بلکه از روی جدیت و مسئولیت.
از اون روز، رابطهی لین و کوکوشیبو عمیقتر شد. دیگه فقط استاد و شاگرد نبودن؛ یه پیوند تازه بینشون شکل گرفت. قلعه بینهایت پر از سایه بود، ولی برای لین، اون سایهها حالا با حضور کوکوشیبو روشنتر شده بودن.
چند روز گذشت. لین کمکم چشمهاشو باز کرد. اولین چیزی که دید، نگاه جدی کوکوشیبو بود که بالای سرش نشسته بود.
- لین با صدای ضعیف گفت: «تو... مراقبم بودی؟»
- کوکوشیبو با صدای آرام جواب داد: «آره. چون حالا تو شاگرد منی. و شاگردم رو تنها نمیذارم.»
لین لبخند کمرنگی زد. برای اولین بار حس کرد کسی واقعاً بهش اهمیت داده، نه از روی شوخی یا حسادت، بلکه از روی جدیت و مسئولیت.
از اون روز، رابطهی لین و کوکوشیبو عمیقتر شد. دیگه فقط استاد و شاگرد نبودن؛ یه پیوند تازه بینشون شکل گرفت. قلعه بینهایت پر از سایه بود، ولی برای لین، اون سایهها حالا با حضور کوکوشیبو روشنتر شده بودن.
- ۱۸۵
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط