شیطانی به نام لین قسمت آخر
شیطانی به نام لین قسمت آخر:
لین در نبرد سنگین با سایههای ناشناخته زخمی شد و بیهوش توی بغل کوکوشیبو افتاد. همه فکر کردن دیگه تموم شده. کوکوشیبو با نگاه سنگین و پر از اندوه، بدن بیجان لین رو محکمتر در آغوش گرفت.
در سکوت سنگین سالن، موزان ظاهر شد. نگاه سردش همه رو ساکت کرد. نزدیک کوکوشیبو و لین رفت و با صدای آرام گفت:
- «این دختر هنوز به درد میخوره. نمیذارم اینطور از بین بره.»
بعد انگشتش رو دوباره به گردن لین فرو کرد. خون تازهی موزان وارد بدنش شد، مثل آتیشی که همهی وجودش رو دوباره روشن کرد.
لین لرزید، نفسش برگشت، چشمهاش آهسته باز شد. همه با تعجب نگاهش میکردن. کوکوشیبو هنوز لین رو در آغوش داشت.
- لین با صدای ضعیف گفت: «من... زندهام؟»
- کوکوشیبو با صدای آرام جواب داد: «آره. ولی دیگه همون آدم قبلی نیستی. خون موزان تو رو تغییر داده.»
از اون لحظه، قدرت لین چند برابر شد. سایهها دورش مثل ارتشی مطیع ایستادن. ولی نگاهش کمی سردتر شده بود، انگار بخشی از وجودش دیگه انسانی نبود.
دوما با هیجان گفت: «وای، ببین چه قوی شده! من عاشقشم!»
آکازا با اخم اضافه کرد: «این قدرت تازه خطرناکه. باید مراقب باشیم.»
لین حالا دوباره زنده بود، ولی با قدرتی تازه و هویتی متفاوت. کوکوشیبو همچنان پرستار جدی و مهربانش باقی موند، چون میدونست این تغییر میتونه هم نجاتدهنده باشه و هم خطرناک. قلعه بینهایت حالا شاهد تولد دوبارهی دختری بود که مرگ رو لمس کرده و با خون موزان به سایهای تازه تبدیل شده بود.
لین در نبرد سنگین با سایههای ناشناخته زخمی شد و بیهوش توی بغل کوکوشیبو افتاد. همه فکر کردن دیگه تموم شده. کوکوشیبو با نگاه سنگین و پر از اندوه، بدن بیجان لین رو محکمتر در آغوش گرفت.
در سکوت سنگین سالن، موزان ظاهر شد. نگاه سردش همه رو ساکت کرد. نزدیک کوکوشیبو و لین رفت و با صدای آرام گفت:
- «این دختر هنوز به درد میخوره. نمیذارم اینطور از بین بره.»
بعد انگشتش رو دوباره به گردن لین فرو کرد. خون تازهی موزان وارد بدنش شد، مثل آتیشی که همهی وجودش رو دوباره روشن کرد.
لین لرزید، نفسش برگشت، چشمهاش آهسته باز شد. همه با تعجب نگاهش میکردن. کوکوشیبو هنوز لین رو در آغوش داشت.
- لین با صدای ضعیف گفت: «من... زندهام؟»
- کوکوشیبو با صدای آرام جواب داد: «آره. ولی دیگه همون آدم قبلی نیستی. خون موزان تو رو تغییر داده.»
از اون لحظه، قدرت لین چند برابر شد. سایهها دورش مثل ارتشی مطیع ایستادن. ولی نگاهش کمی سردتر شده بود، انگار بخشی از وجودش دیگه انسانی نبود.
دوما با هیجان گفت: «وای، ببین چه قوی شده! من عاشقشم!»
آکازا با اخم اضافه کرد: «این قدرت تازه خطرناکه. باید مراقب باشیم.»
لین حالا دوباره زنده بود، ولی با قدرتی تازه و هویتی متفاوت. کوکوشیبو همچنان پرستار جدی و مهربانش باقی موند، چون میدونست این تغییر میتونه هم نجاتدهنده باشه و هم خطرناک. قلعه بینهایت حالا شاهد تولد دوبارهی دختری بود که مرگ رو لمس کرده و با خون موزان به سایهای تازه تبدیل شده بود.
- ۱۸۱
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط