اسلاید ها : لباس جیسو برای قدم زدن
اسلاید ها : لباس جیسو برای قدم زدن
عشق حقیقی پارت ⁹
قفل در رو باز کرد سوها اومد سمتش
"جیسو چرا دوباره رفتی ؟"
JISOO:
"مهم نبود لونا الکی بزرگش کرد شاید هم بود ولی دیگه نیست نمیدونم ولش کن فعلا بیا ب ادامه جشنمون برسیم ... "
جیسو و سوها با هم جشن گرفتن و شب شادی رو گذروندن شاید برای سوها شاد بود ولی ن برای جیسو فقط تظاهر میکرد ک حالش خوبه و خوشحاله ...
>فردا صبح بیدار شدن با آلارم ساعت ⁷:⁰⁰ <
JISOO :
از خواب بلند شدم و رفتم ی لباس پوشیدم تا برم بیرون قدم بزنم ی یادداشت برای سوها گذاشتم :
"صب بخیر فسقلی ... اگه بیدار شدی دیدی نیستم بیرون دارم قدم میزنم در رو قفل کردم تبلت هم گذاشتم پیشت رمزش ⁸⁶⁵³⁹⁷²⁴¹ هست صبحانه سر میز هست :) "
یادداشت رو ب تبلت چسبوندم و رفتم بیرون محض اعتبار سویچ ماشینم رو برداشتم و درو قفل کردم دوست نداشتم اینجا ها قدم بزنم رو گوگل مپ ی پیاده راه ساحلی نزدیک هتل پیدا کردم و رفتم اونجا از ماشین پیاده شدم و شروع کردم ب قدم زدن فکرم پیش هرچیزی میرفت تو حال خودم نبودم نمیدونستم چم شده احساس اضافی بودن داشتم ، احساس پوچ بودن داشتم ، احساس میکردم نمیتونستم حتی ی لحظه دیگه هم رو این کره خاکی زندگی کنم عقلم سرجاش نبود همین طوری قدم میزدم فقد قدم میزدم تا یکم حالم خوب شه ولی بدتر شد نمیتونستم نفس بکشم فشار زیادی رو داشتم تحمل میکردم سریع از جایی ک بود سمت ماشین رفتم و سوار شدم رفتم بیمارستان
JISOO:
"خانوم من حالم خیلی بده نمیتونم نفس بکشم نفسم بالا نمیاد دکتر خبر میکنید "
NARSE:
"بله الان خبر میکنم دکتر مریض داریم سریع بیاید "
دکتر سریع بالا سر جیسو حاضر شد ماسک اکسیژن خواست تا بهش وصل کنن ...
DOCTOR :
" خانوم نفس بکشید "
JISOO:
"نمیتونم احساس خفگی میکنم "
جیسو بعد کلی تلاش تونست نفس بکشه چند بار نفس کشید و بعد تونست ب راحتی نفس بکشه چند دقیقه رو تخت دراز کشید بلند شد
DOCTOR :
"خب خانم کیم جیسو ... شما فشار عصبی روتون خیلی زیاده پس براتون چند تا دارو تجویز کردم و ی اسپری آسم ... آسم ندارید ولی هروقت دوباره احساس تنگی نفس کردید باعث میشه نفستون بالا بیاد مرخصید میتونید برید "
جیسو از رو تخت بلند شد و رفت تو ماشین نشست نسخه رو گرفت و ب دارو خونه بغل بيمارستان رفت دارو هاش رو گرفت و ب سمت هتل حرکت کرد رسید هتل واقعا حالش خوب نبود ب سمت اتاقش رفت کلی آدم ک از شرکت خودشون بودن اونجا جمع شد بودن
" هوییییی شما ها دور اتاق من چی کار میکنید؟"
همه رو کنار زد و رفت سمت اتاقش یونها،سونگ ، سوجین ، یوجین و جین جلو در اتاق بودن
" چی میخواید ؟"
سونگ قبل اینکه بقیه چیزی بگن حرفش رو زد
" کجا بودی ؟"
جیسو حوصله کل کل کردن باهاشون رو نداشت
" رفتم قدم بزنم حال و هوا عوض کنم "
یونها ادامه داد
عشق حقیقی پارت ⁹
قفل در رو باز کرد سوها اومد سمتش
"جیسو چرا دوباره رفتی ؟"
JISOO:
"مهم نبود لونا الکی بزرگش کرد شاید هم بود ولی دیگه نیست نمیدونم ولش کن فعلا بیا ب ادامه جشنمون برسیم ... "
جیسو و سوها با هم جشن گرفتن و شب شادی رو گذروندن شاید برای سوها شاد بود ولی ن برای جیسو فقط تظاهر میکرد ک حالش خوبه و خوشحاله ...
>فردا صبح بیدار شدن با آلارم ساعت ⁷:⁰⁰ <
JISOO :
از خواب بلند شدم و رفتم ی لباس پوشیدم تا برم بیرون قدم بزنم ی یادداشت برای سوها گذاشتم :
"صب بخیر فسقلی ... اگه بیدار شدی دیدی نیستم بیرون دارم قدم میزنم در رو قفل کردم تبلت هم گذاشتم پیشت رمزش ⁸⁶⁵³⁹⁷²⁴¹ هست صبحانه سر میز هست :) "
یادداشت رو ب تبلت چسبوندم و رفتم بیرون محض اعتبار سویچ ماشینم رو برداشتم و درو قفل کردم دوست نداشتم اینجا ها قدم بزنم رو گوگل مپ ی پیاده راه ساحلی نزدیک هتل پیدا کردم و رفتم اونجا از ماشین پیاده شدم و شروع کردم ب قدم زدن فکرم پیش هرچیزی میرفت تو حال خودم نبودم نمیدونستم چم شده احساس اضافی بودن داشتم ، احساس پوچ بودن داشتم ، احساس میکردم نمیتونستم حتی ی لحظه دیگه هم رو این کره خاکی زندگی کنم عقلم سرجاش نبود همین طوری قدم میزدم فقد قدم میزدم تا یکم حالم خوب شه ولی بدتر شد نمیتونستم نفس بکشم فشار زیادی رو داشتم تحمل میکردم سریع از جایی ک بود سمت ماشین رفتم و سوار شدم رفتم بیمارستان
JISOO:
"خانوم من حالم خیلی بده نمیتونم نفس بکشم نفسم بالا نمیاد دکتر خبر میکنید "
NARSE:
"بله الان خبر میکنم دکتر مریض داریم سریع بیاید "
دکتر سریع بالا سر جیسو حاضر شد ماسک اکسیژن خواست تا بهش وصل کنن ...
DOCTOR :
" خانوم نفس بکشید "
JISOO:
"نمیتونم احساس خفگی میکنم "
جیسو بعد کلی تلاش تونست نفس بکشه چند بار نفس کشید و بعد تونست ب راحتی نفس بکشه چند دقیقه رو تخت دراز کشید بلند شد
DOCTOR :
"خب خانم کیم جیسو ... شما فشار عصبی روتون خیلی زیاده پس براتون چند تا دارو تجویز کردم و ی اسپری آسم ... آسم ندارید ولی هروقت دوباره احساس تنگی نفس کردید باعث میشه نفستون بالا بیاد مرخصید میتونید برید "
جیسو از رو تخت بلند شد و رفت تو ماشین نشست نسخه رو گرفت و ب دارو خونه بغل بيمارستان رفت دارو هاش رو گرفت و ب سمت هتل حرکت کرد رسید هتل واقعا حالش خوب نبود ب سمت اتاقش رفت کلی آدم ک از شرکت خودشون بودن اونجا جمع شد بودن
" هوییییی شما ها دور اتاق من چی کار میکنید؟"
همه رو کنار زد و رفت سمت اتاقش یونها،سونگ ، سوجین ، یوجین و جین جلو در اتاق بودن
" چی میخواید ؟"
سونگ قبل اینکه بقیه چیزی بگن حرفش رو زد
" کجا بودی ؟"
جیسو حوصله کل کل کردن باهاشون رو نداشت
" رفتم قدم بزنم حال و هوا عوض کنم "
یونها ادامه داد
۳.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.