طولی نکشید که مادرشون اومد و کمی غذا کشید و بود دوباره به
طولی نکشید که مادرشون اومد و کمی غذا کشید و بود دوباره به اتاق برگشت و کم کم شروع به غذا دادن به مرد کرد.
بعد از چند دقیقه غذا دادن،مرد دوباره دراز کشید و مادر راشل سعی کرد با پسر جلوش صحبت کنه
&چطوری زخمی شدی پسر جون
-من.....داشتم...کلبه رو تمیز میکردم....که پام(سرفه)لیز خورد و افتادم رو یه چوب تیز
&حتما خیلی درد داشته،میرم تا پمدی برای کمتر کردن دردت بگیرم تا من برگردم چیزی خواستی به دخترم یا پسرم بگو
مادر،راشل و جیمین رو صدا زد تا بیان تو اتاق
&اینجا بمونید اگه چیزی احتیاج داشت کمکش کنید
بچه ها تایید کردن و بعد از رفتن مادر جیمین رو صندلی کنار تخت نشست و دستش رو روی شونه پسر گذاشت
~اسمت چیه؟
-ته...تهیونگ
~زخمت خیلی عمیق بود چیکار کردی با خودت پسر،اگه راشل پیدات نمیکرد الان حتی نفس هم نمیکشیدی
تهیونگ به راشل نگاهی کرد و سرش رو به نشونه تشکر تکون داد
-ممنون...بابت کمکتون
+خواهش میکنم
~اه اه اه،چقدر رسمی ایش
نگاه تهیونگ به سمت جیمین برگشت و لبخند محوی زد.
.
چند روزی گذشته بود و الان حال تهیونگ بهتر شد بود آنقدری بهتر شده بود که با جیمین و راشل صمیمی شده باشه.
جیمین بدو به سمت اتاقی که تهیونگ توش بود رفت و داد زد
~تهیونگ،یکی اومده به اسم سوکجین میگه میخواد ببرتت،پسر به من گوش کن،بگو هنوز حالت خوب نشده که نبرتت،منو با این عجوزه تنها نذار
+عجوزه رو با من بودی مرتیکه ؟
جیمین با صدای راشل پشت سرش پرید و لبخند مستطیلی رو لبهای تهیونگ نقش بست.
تهیونگ به پایین رفت و با سوکجین برخورد کرد
# حالت خوبه ته
-آره خوبم
جین با مطمئن شدن از حال تهیونگ به سمت مادر راشل برگشت که ازش تشکر کرد
# ممنون بابت نگهداریتون،دیگه میبرمش
مادر لبخندی زد و سرش رو تکون داد و به. بچه ها از هم خدافظی کردن و جیمین با قیافه آویزون تهیونگ رو بغل کرد و بعد رفتنشون رو نگاه کرد.
بعد از چند دقیقه غذا دادن،مرد دوباره دراز کشید و مادر راشل سعی کرد با پسر جلوش صحبت کنه
&چطوری زخمی شدی پسر جون
-من.....داشتم...کلبه رو تمیز میکردم....که پام(سرفه)لیز خورد و افتادم رو یه چوب تیز
&حتما خیلی درد داشته،میرم تا پمدی برای کمتر کردن دردت بگیرم تا من برگردم چیزی خواستی به دخترم یا پسرم بگو
مادر،راشل و جیمین رو صدا زد تا بیان تو اتاق
&اینجا بمونید اگه چیزی احتیاج داشت کمکش کنید
بچه ها تایید کردن و بعد از رفتن مادر جیمین رو صندلی کنار تخت نشست و دستش رو روی شونه پسر گذاشت
~اسمت چیه؟
-ته...تهیونگ
~زخمت خیلی عمیق بود چیکار کردی با خودت پسر،اگه راشل پیدات نمیکرد الان حتی نفس هم نمیکشیدی
تهیونگ به راشل نگاهی کرد و سرش رو به نشونه تشکر تکون داد
-ممنون...بابت کمکتون
+خواهش میکنم
~اه اه اه،چقدر رسمی ایش
نگاه تهیونگ به سمت جیمین برگشت و لبخند محوی زد.
.
چند روزی گذشته بود و الان حال تهیونگ بهتر شد بود آنقدری بهتر شده بود که با جیمین و راشل صمیمی شده باشه.
جیمین بدو به سمت اتاقی که تهیونگ توش بود رفت و داد زد
~تهیونگ،یکی اومده به اسم سوکجین میگه میخواد ببرتت،پسر به من گوش کن،بگو هنوز حالت خوب نشده که نبرتت،منو با این عجوزه تنها نذار
+عجوزه رو با من بودی مرتیکه ؟
جیمین با صدای راشل پشت سرش پرید و لبخند مستطیلی رو لبهای تهیونگ نقش بست.
تهیونگ به پایین رفت و با سوکجین برخورد کرد
# حالت خوبه ته
-آره خوبم
جین با مطمئن شدن از حال تهیونگ به سمت مادر راشل برگشت که ازش تشکر کرد
# ممنون بابت نگهداریتون،دیگه میبرمش
مادر لبخندی زد و سرش رو تکون داد و به. بچه ها از هم خدافظی کردن و جیمین با قیافه آویزون تهیونگ رو بغل کرد و بعد رفتنشون رو نگاه کرد.
- ۴.۸k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط