نبض من
#نبضمن
#part6
×بهم بگو مشکلاتت
إما نفس عمیقی کشید و شروع کرد حرف زدن
+اون زمان من فقط ۱۵ سالم بود من دختر شاد و پر ذوقی بودم از کله دنیا یه خواهر برام مونده ولی خواهر خودم نیستا
×اگه خواهر خودت نیست پس کیه
+اون خواهر ناتنی منه خانواده اون منو از پرورشگاه آوردن من از بعد تولد خانواده واقعیمو ندیدم اون شب که با اون حال برگشتم خونه همه بهم گفتن یه ه.زم نزاشتن توضیح بدم که گول خوردم اون شبش منو از خونه انداختن بیرون ولی خواهرم پشتمو گرفت چون اونم مثل من یه قربانی بود ولی اون تونست فرار کنه
×بعد از اونشب چه اتفاقی واست افتاد
+هر شب کابوس میدیدم احساس میکردم تمام بدنم سنگینی میکنه وقتی فهمیدم که من دیگه دختر نیستم من بعد اون حامله شدم ولی زود سقطش کردم بعد از اون من دیگه آروم نگرفتم خودمو از آب و غذا انداخته بودم
همینطور که إما داشت تعریف میکرد ته متوجه شد إما ناخونشو رو پوست دستش میکشه بخاطر استرس
×خیله خوب خیله خوب إما آروم باش ناخوناتو رو دستت نکش
ته دستایه إما رو گرفت تو دستاش دستاش یخ یخ بود (توجه کنید ته الان شخصیت خوبشه به مرور دوباره مشکلاتش به وجود میاد)
ته تماس گرفت تا منشی براش آب بیاره بعد چند دقیقه منشی با لیوان آب اومد تو و رفت
×بیا اینو بخور
إما لیوان رو گرفت و آروم آروم از اون آب خورد ته اعصابش کمی خورد شد با اینکه خودشم کارش همین بود گول زدن دخترا ولی این دختر انگاری براش با ارزش شده بود
×گوش کن إما تو دختر با ارزشی هستی و خیلی هم پاکی دلیلی نداره بخوای خودتو نابود کنی
+تو دروغ میگی اینجوری میگی دلمو شاد کنی ولی خودم میدونم چقدر نفرت انگیز و بدرد نخورم (اشک ریختن)
×نه إما اینطور نیست اینطوری به خودت نگو تو بی نظیری
ته کمی فکر کرد تصمیم گرفت با إما بره بیرون
×إما
+بله؟
×بیا بریم بیرون
+ولی
×ولی نداره پاشو
ته بلند شد کتشو پوشید دست إما رو گرفت و رفتن از اتاق بیرون
×خانوم لی اگه خواهر إما اومد بهش بگید با خودم بردمش بیرون
.....پس بقیه چی ارباب
×همرو لغو کن
....ولی
×نشنیدی چی گفتم؟
....چشم
#part6
×بهم بگو مشکلاتت
إما نفس عمیقی کشید و شروع کرد حرف زدن
+اون زمان من فقط ۱۵ سالم بود من دختر شاد و پر ذوقی بودم از کله دنیا یه خواهر برام مونده ولی خواهر خودم نیستا
×اگه خواهر خودت نیست پس کیه
+اون خواهر ناتنی منه خانواده اون منو از پرورشگاه آوردن من از بعد تولد خانواده واقعیمو ندیدم اون شب که با اون حال برگشتم خونه همه بهم گفتن یه ه.زم نزاشتن توضیح بدم که گول خوردم اون شبش منو از خونه انداختن بیرون ولی خواهرم پشتمو گرفت چون اونم مثل من یه قربانی بود ولی اون تونست فرار کنه
×بعد از اونشب چه اتفاقی واست افتاد
+هر شب کابوس میدیدم احساس میکردم تمام بدنم سنگینی میکنه وقتی فهمیدم که من دیگه دختر نیستم من بعد اون حامله شدم ولی زود سقطش کردم بعد از اون من دیگه آروم نگرفتم خودمو از آب و غذا انداخته بودم
همینطور که إما داشت تعریف میکرد ته متوجه شد إما ناخونشو رو پوست دستش میکشه بخاطر استرس
×خیله خوب خیله خوب إما آروم باش ناخوناتو رو دستت نکش
ته دستایه إما رو گرفت تو دستاش دستاش یخ یخ بود (توجه کنید ته الان شخصیت خوبشه به مرور دوباره مشکلاتش به وجود میاد)
ته تماس گرفت تا منشی براش آب بیاره بعد چند دقیقه منشی با لیوان آب اومد تو و رفت
×بیا اینو بخور
إما لیوان رو گرفت و آروم آروم از اون آب خورد ته اعصابش کمی خورد شد با اینکه خودشم کارش همین بود گول زدن دخترا ولی این دختر انگاری براش با ارزش شده بود
×گوش کن إما تو دختر با ارزشی هستی و خیلی هم پاکی دلیلی نداره بخوای خودتو نابود کنی
+تو دروغ میگی اینجوری میگی دلمو شاد کنی ولی خودم میدونم چقدر نفرت انگیز و بدرد نخورم (اشک ریختن)
×نه إما اینطور نیست اینطوری به خودت نگو تو بی نظیری
ته کمی فکر کرد تصمیم گرفت با إما بره بیرون
×إما
+بله؟
×بیا بریم بیرون
+ولی
×ولی نداره پاشو
ته بلند شد کتشو پوشید دست إما رو گرفت و رفتن از اتاق بیرون
×خانوم لی اگه خواهر إما اومد بهش بگید با خودم بردمش بیرون
.....پس بقیه چی ارباب
×همرو لغو کن
....ولی
×نشنیدی چی گفتم؟
....چشم
۵.۴k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.