ارسلان: دیانا
ارسلان: دیانا
دیانا: بله
ارسلان: سوار شو
دیانا: آخه من
ارسلان: بشین
دیانا: نشستم جلو و ارباب حرکت کرد .... نمیدونم چرا ولی انگار یه چیزی میخواست بگه
ارسلان: دیانا
دیانا: بله
ارسلان: میتونم بهت اعتماد کنم و حرف دلمو بهت بزنم ؟
دیانا: ب ..... بله
ارسلان: دیانا من خیلی جدیم نه ؟
دیانا: خب چیزه اره
ارسلان: تا حالا خواستی بدونی که چرا
دیانا: اوهوم
ارسلان: پدر من قبلا دارایی و ثروت زیادی داشت و مث من ارباب بود اما پدرم اندازه من جدی نبود ... یه روز که پدرم خواست که من ارباب بشم کلی فکر کردم اما درخواست پدرمو قبول نکردم اون روزا من خیلی دوست داشتم که برم آمریکا و درست یه هفته بعد برای همیشه به آمریکا رفتم کل فامیل و آشناها تعجب کرده بودن که.....
رمان داره جذاب میشه حمایت کنین
دیانا: بله
ارسلان: سوار شو
دیانا: آخه من
ارسلان: بشین
دیانا: نشستم جلو و ارباب حرکت کرد .... نمیدونم چرا ولی انگار یه چیزی میخواست بگه
ارسلان: دیانا
دیانا: بله
ارسلان: میتونم بهت اعتماد کنم و حرف دلمو بهت بزنم ؟
دیانا: ب ..... بله
ارسلان: دیانا من خیلی جدیم نه ؟
دیانا: خب چیزه اره
ارسلان: تا حالا خواستی بدونی که چرا
دیانا: اوهوم
ارسلان: پدر من قبلا دارایی و ثروت زیادی داشت و مث من ارباب بود اما پدرم اندازه من جدی نبود ... یه روز که پدرم خواست که من ارباب بشم کلی فکر کردم اما درخواست پدرمو قبول نکردم اون روزا من خیلی دوست داشتم که برم آمریکا و درست یه هفته بعد برای همیشه به آمریکا رفتم کل فامیل و آشناها تعجب کرده بودن که.....
رمان داره جذاب میشه حمایت کنین
۱۴.۱k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.