Fatemeh:
Fatemeh:
دیانا: رفتم بالا تو اتاق ساعت ۳ بود . ارباب وارد اتاق شد
ارسلان: سلام.... کم کم آماده شو بریم براعقد یچی بخریم
دیانا: چشم ارباب.... رفتم اول یه شلوار بگ و یه کت صورتی پوشیدم و یه شال یاسی و یه میکاپ ریز و تمام
ارسلان: دیانا اومد تو ماشین و پانیذو ممد هم اومدن و رفتیم سمت پاساژ
دیانا: پیاده شدیم و رفتیم تو یه پوشاک فروشی که خیلی لباسای نازی داشت ... لباس مجلسی سفید خیلی خوشکلی توجه منو جلب کرد هنوز بهش دست نزده بودم که
ارسلان: اینو بیخیال شو
دیانا: آخه من از این خوشم اومده
ارسلان: بیا اینجا
دیانا: این چیه
ارسلان: بگیر برو پرو کن
دیانا: آخه این خیلی پوشیدس
ارسلان: برو پرو کن
دیانا: آخه
ارسلان: دستشو کشیدم بردم تو یه پرو .... بپوش منتظرم
دیانا: رفتم بالا تو اتاق ساعت ۳ بود . ارباب وارد اتاق شد
ارسلان: سلام.... کم کم آماده شو بریم براعقد یچی بخریم
دیانا: چشم ارباب.... رفتم اول یه شلوار بگ و یه کت صورتی پوشیدم و یه شال یاسی و یه میکاپ ریز و تمام
ارسلان: دیانا اومد تو ماشین و پانیذو ممد هم اومدن و رفتیم سمت پاساژ
دیانا: پیاده شدیم و رفتیم تو یه پوشاک فروشی که خیلی لباسای نازی داشت ... لباس مجلسی سفید خیلی خوشکلی توجه منو جلب کرد هنوز بهش دست نزده بودم که
ارسلان: اینو بیخیال شو
دیانا: آخه من از این خوشم اومده
ارسلان: بیا اینجا
دیانا: این چیه
ارسلان: بگیر برو پرو کن
دیانا: آخه این خیلی پوشیدس
ارسلان: برو پرو کن
دیانا: آخه
ارسلان: دستشو کشیدم بردم تو یه پرو .... بپوش منتظرم
۱۶.۳k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.