Fatemeh:
Fatemeh:
دیانا: رفتم و لباس رو پوشیدم اینقدر پوشیده بود که داشتم خفه میشدم
درو باز کردم و ارباب رو صدا زدم و اومد ..
ارسلان: خیلی قشنگه همین
دیانا: نه خیلی بده دارم خفه میشم
ارسلان: ای بابا ... بیا یکی دیگه انتخاب کن .
دیانا: یخ لباس سفید و ساده پیدا کردم... ارباب این خوبه
ارسلان: آره خوبه برو بپوشش ... دیانا رف و لباس رو پوشید خیلی بهش میدمد عسن ماه شده بود و بلاخره بعد از کلی خرید رفتیم خونه
دیانا: خابم میومد قرار بود امشب ساعت ۱ شب حرکت کنیم ... رفتم دم اتاق نیکا
دیانا : در زدم .. عروس خانوممون مهمون نمیخان ؟
نیکا: دیا لوس نشو بیا تو
دیانا: خب خب ببینم لباستو .
نیکا: بیا قشنگه نه
دیانا: خیلی خیلی وای نیکاااا باورم نمیشه داری عروس میشههه
نیکا: قربونت برم
دیانا: من برم آماده بشم تقريبا ۱ ساعت دیگه قراره حرکت کنیم
دیانا: رفتم و لباس رو پوشیدم اینقدر پوشیده بود که داشتم خفه میشدم
درو باز کردم و ارباب رو صدا زدم و اومد ..
ارسلان: خیلی قشنگه همین
دیانا: نه خیلی بده دارم خفه میشم
ارسلان: ای بابا ... بیا یکی دیگه انتخاب کن .
دیانا: یخ لباس سفید و ساده پیدا کردم... ارباب این خوبه
ارسلان: آره خوبه برو بپوشش ... دیانا رف و لباس رو پوشید خیلی بهش میدمد عسن ماه شده بود و بلاخره بعد از کلی خرید رفتیم خونه
دیانا: خابم میومد قرار بود امشب ساعت ۱ شب حرکت کنیم ... رفتم دم اتاق نیکا
دیانا : در زدم .. عروس خانوممون مهمون نمیخان ؟
نیکا: دیا لوس نشو بیا تو
دیانا: خب خب ببینم لباستو .
نیکا: بیا قشنگه نه
دیانا: خیلی خیلی وای نیکاااا باورم نمیشه داری عروس میشههه
نیکا: قربونت برم
دیانا: من برم آماده بشم تقريبا ۱ ساعت دیگه قراره حرکت کنیم
۱۶.۹k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.