بادیگارد من
𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 43)
( تو کف استخر بودن جفتشون که ات قل خورد و چرخید طرف تهیونگ.... صورت هاشون فاصله ی کمی داشتن.... چشم تو چشم عمیقی شدن که تهیونگ از کمر ات گرفت و چسبوند به خودش و دوتایی اومدن بالای آب)
..
ات: ( سرفه) الان دیگه کاملا خیس شدیم به لطف توووو ( حرصی)
تهیونگ: ببخشید دیگههه کی اول داشت کرم میریخت؟!
ات: مننن ( خنده)
تهیونگ: ( از کیوت بودن ات خندید)
ات: ( نگاه به پایین تنش کرد که دید تهیونگ با دوتا دستای عضله ایش کمرش گرفته.... لپاش قرمز شد و گفت) هعی ولم نکنیا.... من شنا بلد نیستم الانم به لطف تو رو آب موندم
تهیونگ: ( سرشو با نیشخندی تکون داد.... اروم اروم انگشت هاشو رو کمر ات شل میکرد)
ات: نه نکن.... توروخدا.... نکن من میترسم.... غرق میشم.... تو وظیفته از من محافظت کنی نه اینکه خودت با دستای خودت منو به کشتن بدی.... نه.... نه ( با حرفای ات انگشت هاش شل تر شد.... ات میخندید ولی واقعا دیگه از ترس داشت اشکش در میومد.... تهیونگ که دید چشمای عسلی رنگ ات دارن پر میشن دوباره کمرش سفت گرفت و به سمت گوشه ی استخر رفتن و تهیونگ ات رو روی اب بلند کرد و گذاشت بالا خودشم رفت بالا)
تهیونگ: خب خوش گذشت دیگه بهتره بری تو هوا داره سرد میشه دیگه سرما میخوری ایندفعه دیگه واقعا....
ات: اوهوم باشه.... مرسی از اینکه جنبه اشو داشتی ( لبخند)
تهیونگ: جنبه ی چیو؟
ات: جنبه ی شوخی و بازی با من😅
چون اگه الان یونا بود قطعا عصبی میشد
تهیونگ: یونا خانم کجا رفت؟
ات: رفت خونشون باباش بهش زنگ زد که بره ( تو خودش جمع شد)
تهیونگ: چی شد؟! خوبی ( نگران)
ات: سرد شد😂
تهیونگ: بهت که گفتم.... بدو برو تو... تا بادیگارد ها ام نیومدن بیرون.... همه جات معلومه😂
ات: عا ( یه نگاه به خودش کرد و جلوی سینه هاشو گرفت) چرا زودتر نگفتی؟ ( خجالت)
تهیونگ: انقد خجالت نکش کوچولو😂 پس فک کردی چرا به بادیگارد ها گفتن برن؟
برای اینکه موقع کرم ریزی مون بهم اینجوری نشه
حالا برو تو سرما میخوری
ات: ( لبخند ضایع ای زد و بدو بدو رفت تو اتاقش)
ات: وای.... بدنمو یعنی دید؟ سینه هام؟ جررر واییییی ( بالشت گرفت و توش جیغ زد و یه نفس عمیق کشید و رفت حموم)
...
( تو حموم)
ات: ( درحالی که زیر دوش بود و داشت موهاشو میشست) یعنی واقعا از عمد نگفته که بدنمو ببینه؟ یا اینکه خواسته به روم نیاره؟
خدایا کی جواب این سوالای منو میخواد بده اخه😫 اخ اخ کف رفت تو چشمم وای کور شدممم
...
( پرش زمانی فردا ساعت 11 ظهر تو کمپانی)
( تو اتاق میکاپ)
ات: نخیر گمشو اونور
میکاپگر: ولی خانم من باید ایشون میکاپ...
ات: لازم نکرده تا من حرفی نزدم دست نمیزنی بهشون برو بیرون.... زوددد
میکاپگر: ( سرشو با تاسف تکون داد و رفت بیرون)
ادامه اش تو کامنتا
(𝐏𝐚𝐫𝐭 43)
( تو کف استخر بودن جفتشون که ات قل خورد و چرخید طرف تهیونگ.... صورت هاشون فاصله ی کمی داشتن.... چشم تو چشم عمیقی شدن که تهیونگ از کمر ات گرفت و چسبوند به خودش و دوتایی اومدن بالای آب)
..
ات: ( سرفه) الان دیگه کاملا خیس شدیم به لطف توووو ( حرصی)
تهیونگ: ببخشید دیگههه کی اول داشت کرم میریخت؟!
ات: مننن ( خنده)
تهیونگ: ( از کیوت بودن ات خندید)
ات: ( نگاه به پایین تنش کرد که دید تهیونگ با دوتا دستای عضله ایش کمرش گرفته.... لپاش قرمز شد و گفت) هعی ولم نکنیا.... من شنا بلد نیستم الانم به لطف تو رو آب موندم
تهیونگ: ( سرشو با نیشخندی تکون داد.... اروم اروم انگشت هاشو رو کمر ات شل میکرد)
ات: نه نکن.... توروخدا.... نکن من میترسم.... غرق میشم.... تو وظیفته از من محافظت کنی نه اینکه خودت با دستای خودت منو به کشتن بدی.... نه.... نه ( با حرفای ات انگشت هاش شل تر شد.... ات میخندید ولی واقعا دیگه از ترس داشت اشکش در میومد.... تهیونگ که دید چشمای عسلی رنگ ات دارن پر میشن دوباره کمرش سفت گرفت و به سمت گوشه ی استخر رفتن و تهیونگ ات رو روی اب بلند کرد و گذاشت بالا خودشم رفت بالا)
تهیونگ: خب خوش گذشت دیگه بهتره بری تو هوا داره سرد میشه دیگه سرما میخوری ایندفعه دیگه واقعا....
ات: اوهوم باشه.... مرسی از اینکه جنبه اشو داشتی ( لبخند)
تهیونگ: جنبه ی چیو؟
ات: جنبه ی شوخی و بازی با من😅
چون اگه الان یونا بود قطعا عصبی میشد
تهیونگ: یونا خانم کجا رفت؟
ات: رفت خونشون باباش بهش زنگ زد که بره ( تو خودش جمع شد)
تهیونگ: چی شد؟! خوبی ( نگران)
ات: سرد شد😂
تهیونگ: بهت که گفتم.... بدو برو تو... تا بادیگارد ها ام نیومدن بیرون.... همه جات معلومه😂
ات: عا ( یه نگاه به خودش کرد و جلوی سینه هاشو گرفت) چرا زودتر نگفتی؟ ( خجالت)
تهیونگ: انقد خجالت نکش کوچولو😂 پس فک کردی چرا به بادیگارد ها گفتن برن؟
برای اینکه موقع کرم ریزی مون بهم اینجوری نشه
حالا برو تو سرما میخوری
ات: ( لبخند ضایع ای زد و بدو بدو رفت تو اتاقش)
ات: وای.... بدنمو یعنی دید؟ سینه هام؟ جررر واییییی ( بالشت گرفت و توش جیغ زد و یه نفس عمیق کشید و رفت حموم)
...
( تو حموم)
ات: ( درحالی که زیر دوش بود و داشت موهاشو میشست) یعنی واقعا از عمد نگفته که بدنمو ببینه؟ یا اینکه خواسته به روم نیاره؟
خدایا کی جواب این سوالای منو میخواد بده اخه😫 اخ اخ کف رفت تو چشمم وای کور شدممم
...
( پرش زمانی فردا ساعت 11 ظهر تو کمپانی)
( تو اتاق میکاپ)
ات: نخیر گمشو اونور
میکاپگر: ولی خانم من باید ایشون میکاپ...
ات: لازم نکرده تا من حرفی نزدم دست نمیزنی بهشون برو بیرون.... زوددد
میکاپگر: ( سرشو با تاسف تکون داد و رفت بیرون)
ادامه اش تو کامنتا
۵.۹k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.