روانیدوستداشتنیمن

#روانی_دوست_داشتنی_من
P:14
( ویو ا‌.ت)

فلیکس: پس بریم
ا.ت: باشه بریم

باهم به سمت بیرون رفتیم
بعد از پوشیدن کفشا با فلیکس هم قدم شدم
و به سمت جایی که رئیس بود حرکت کردیم
یواشکی به فلیکس نگاه میکردم
یه لبخند بزرگ رو لبش بود
و با دیدن لبخندش منم لبخند میزدم

به جایی که رئیس و سوهو بودن نزدیک شدی
از دیدن سوهو با اون لبخندش به وضوح عرق کردم

دستامو مشت کردم
میخاستم حرکت کنم ولی انگار خشک شدم
تو دنیای خودم بودم و با خودم کلنجار میرفتم

که حس کردم دست کسی رو کمرم قرار گرفت
راحت میشد فهمید فلیکسه

بهش نگاه کردم
که با نگاهی که بهم کرد کل استرسمو فراموش کردم
لامصب چرا اینجوری نگاه میکنی اخه؟

فلیکس: خوبی؟
ا.ت: اوهوم بریم

همینطوری که دستش رو کمرم بود و به جلو هدایتم می‌کرد راه میرفتیم

که به رئیس و سوهو نزدیک شدیم
متوجه اومدنمون شدن و به سمتمون برگشتن

با دیدن اینکه منو فلیکس مثل کَنه بهم چسبیدیم و دست فلیکس رو کمرمه چشم جفتشون گرد شد

رئیس: آا...... خب...... ا.ت

به خودش اومدو گفت

رئیس: ا.ت ایشون سوهو هستن
[ و به سوهو اشاره کرد]
رئیس: که از امروز تو بیمارستان ما شروع به کار کردن

یعنی من ریدم با این شانسم🥹

ا.ت: خوب من چه کاری از دستم بر میاد؟

رئیس خاست حرفی بزنه که سوهو پیش قدم شد

سوهو : از رئیس شنیدم که خیلی تمایل نداری با فلیکس کار کنی برای همین من میخام پرستار فلیکس بشم

با این حرفش اخمامو تو هم کشیدم و به فلیکس نگاه کردم که اونم اخم کرده بود و به سوهو نگاه می‌کرد

با همون اخم به سوهو نگاه کردمو گفتم

ا.ت: نیازی نیست
رئیس: ولی...
ا.ت: ببخشید ولی فلیکس کالا نیست که هی به این و اون بدینش
من الان پرستار فلیکسم
و الان هم دیگه مشکلی با فلیکس ندارم و باهم کنار میایم پس نمیخام بزارم یک نفر دیگه پرستارش بشه

با این حرفم رئیس سکوت کرد و سوهو اخم کرد

دوباره به فلیکس نگاه کردم که ایندفعه لبخند زده بود مثل اینکه از اینکه ازش طرفداری کرده بودم خوش حال بود

رئیس: خب پس.... هرجور راحتی
ولی من امیدوارم با سوهو کنار بیای و بهش کمک کنی
ا.ت: سعی میکنم

با صدای فلیکس به سمتش برگشتم

فلیکس : اگه کاری ندارین ما بریم
رئیس: خب.... نه میتونین برین

فلیکس با لبخند به سمتم برگشت و دستشو برام دراز کرد
فلیکس: بریم؟

دستمو تو دستش گزاشتم
و با لبخند گفتم
ا.ت: بریم

به سمت چادر رفتیم
موقع رفتن یه نگاه کوتاه به سوهو انداختم

راستش نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت؟

خوشحال از اینکه دلم واسش نلرزید
و ناراحت از اینکه قراره همش ور دل من باشه
بیخیال اصلا
با فلیکس مشغول قدم زدن شدیم و به سمت چادر رفتیم

پایان پارت ۱۴🍁
دیدگاه ها (۲)

#مافیای_من P:42(ویو ا.ت)هیچی به فکرم نمیرسیدو نمیدونستم باید...

#مافیای_من P:46(ویو ا.ت)با حرفش خوشحال از اینکه نجات پیدا کر...

#روانی_دوست_داشتنی_من ادامه پارت ۱۳😶با این حرفم انگار دنیا ر...

#روانی_دوست_داشتنی_من P:13( ویو ا.ت)دستمو دور کمرش حلقه کردم...

هرزه ی حکومتی پارت ۲که کوک بلند شد و.... رفت سمت ا/ت ونشست ک...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط