هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت157
به علیرضا مثل چشمام اعتماد داشتم
نظاره گر رقص این دو نفر بودم اما حرف هایی که مهتاب کنار گوش علیرضا میزد برام کمی عجیب بود مهتاب چه حرفی با علیرضا داشت که اینطور کنار گوشش می گفت و می گفت؟
وقتی موزیک تموم شد و علیرضا و مهتاب هر دو به سمت من برگشتن علیرضا سمت راستم و مهتاب سمت چپم ایستاد و بازو گرفت و با خنده گفت
_ دوستت اصلا بهش نمیاد انقدر قشنگ برقصه
علیرضا مرد کاملی بود هیچ ایرادی نداشت پس رو به مهتاب گفتم علیرضا از همه نظر کامل
برای همینه که چشم کل دخترای اینجا رو گرفته
مهتاب خنده کنان گفت
تو هم چشمگیر هستی عزیزم نگاه کن کلی دخترا نگاهشون روی توعه
با خنده جوابشو دادم
اما من دیگه زن دارم و همه میدونن که تیرشون به هدف نمیخوره
با غرور سرشو بالا گرفت و گفت
_ اونم چه زنی!
یه زن مثل من که همه آرزوشونه منم داشته باشن
اخم کردم از این توصیف خوشم نیومد بی غیرت نبودم که زنگ بخواد از نگاههای هرزه مردای دیگه بگه
کمی بازوشو فشار دادم و گفتم حرفهای درست درمون بزن این حرفا چیه میزنی!
مگه من بی غیرتم...
انگار علیرضا اخم روی صورتم دید که بازوی دیگه مو لمس کرد و گفت
_ همه دارن نگاه تون می کنن
نمیدونم چرا اما اینطور از کوره در رفته بودم بازوی مهتاب رها کردم اون با یه پوزخند از من فاصله گرفت علیرضا رو بهم گفت
_چه خبرته مرد چیکاری که می کنی همه داشتن نگاه تون می کردن
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
#پارت157
به علیرضا مثل چشمام اعتماد داشتم
نظاره گر رقص این دو نفر بودم اما حرف هایی که مهتاب کنار گوش علیرضا میزد برام کمی عجیب بود مهتاب چه حرفی با علیرضا داشت که اینطور کنار گوشش می گفت و می گفت؟
وقتی موزیک تموم شد و علیرضا و مهتاب هر دو به سمت من برگشتن علیرضا سمت راستم و مهتاب سمت چپم ایستاد و بازو گرفت و با خنده گفت
_ دوستت اصلا بهش نمیاد انقدر قشنگ برقصه
علیرضا مرد کاملی بود هیچ ایرادی نداشت پس رو به مهتاب گفتم علیرضا از همه نظر کامل
برای همینه که چشم کل دخترای اینجا رو گرفته
مهتاب خنده کنان گفت
تو هم چشمگیر هستی عزیزم نگاه کن کلی دخترا نگاهشون روی توعه
با خنده جوابشو دادم
اما من دیگه زن دارم و همه میدونن که تیرشون به هدف نمیخوره
با غرور سرشو بالا گرفت و گفت
_ اونم چه زنی!
یه زن مثل من که همه آرزوشونه منم داشته باشن
اخم کردم از این توصیف خوشم نیومد بی غیرت نبودم که زنگ بخواد از نگاههای هرزه مردای دیگه بگه
کمی بازوشو فشار دادم و گفتم حرفهای درست درمون بزن این حرفا چیه میزنی!
مگه من بی غیرتم...
انگار علیرضا اخم روی صورتم دید که بازوی دیگه مو لمس کرد و گفت
_ همه دارن نگاه تون می کنن
نمیدونم چرا اما اینطور از کوره در رفته بودم بازوی مهتاب رها کردم اون با یه پوزخند از من فاصله گرفت علیرضا رو بهم گفت
_چه خبرته مرد چیکاری که می کنی همه داشتن نگاه تون می کردن
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
۱۰.۸k
۱۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.