عشق مدرسه ای
#عشق_مدرسه_ای
پارت ۵
معلم: شما دونفر کجا بودین؟
ا.ت: ببخشید خانوم داشتیم کمک مدیر میکردیم
☆ویو کوک
ا.ت راستشو نگفت ولی واقعا دروغ خوبی گفت
رفتیم نشستیم
دیدیم تهیونگ کنار جنی نشسته، یجی و لیسا ام کنارهم نشستن فهمیدیم منو ا.ت باید کنار هم بشینیم
رفتیم نشستیم ا.ت داشت چیزایی که معلم میگفتو می نوشت و من محو اون شده بودم
☆ویو ا.ت
کوک از اول کلاس تا الان داشت منو نگاه میکرد داشتم خیلییی خجالت میکشیدم ولی به روی خودم نیاوردمو ادامه دادم
زنگ خون خورد(نه بابا😂🗿)
داشتم میرفتم که دیدم بارون شروع به باریدن کرد منم لباسم خیلی کوتاهو باز بود یه نیم تنه یه دامن کوتاه
☆ویو کوک
سر کلاس ا.ت با اون لباساش خیلی قشنگ شده بود راستش تحریک شده بودم اما خودمو نگه داستم که دیدم ا.ت یه گوشه وایساده تا خیس نشه منم یه چتر داشتم
رفتم سمتشو دستشو گرفتم
کوک: بیا باهم بریم خونه
ا.ت: ام... ا.. اخه
کوک: اخه نداریم بیا
ا.ت: باشه(کیوت)
کوک: آفرین میگم ا.ت
ا.ت: جونم چیزعه منظرم بله بود(کیوت)
کوک:(خنده) میگم به پیشنهادم فکر کردی؟
ا.ت: اممم آره
کوک: خب؟؟؟؟؟
ا.ت: خب میدونی چیه خب چجوری بگم امممم.. راستش م... منم د... دوست دارم(کیوت)
کوک: واقعا؟
ا.ت: آره
کوک:(خنده خرگوشی)
☆ویو ا.ت
کوک شمارمو گرفت و رسیدیم دم خونم من تنها زندگی میکردم
کوک: کسی خونتونه؟
ا.ت: نه از 14 سالگی تنها زنگی میکردم
کوک: خب میای بریم خونه من منم تنها زندگی میکنم البته با خدمه هام
ا.ت: خب باش
رسیدیم خونه کوک یه عمارت بزرگ داشت با خدمتکاراش
کوک بردمو یه اتاق نشونم داد گفت این اتاق برای تو منم تشکر کردم اتاق خودشم نشونم داد
کوک: اینم اتاق منه کاری داشتی اینجام
رفتم توی اتاقم
یه دوش 5 مینی گرفتم و یه لباس خیلی باز پوشیدم و موهامو بالا بستم و یه آرایش لایت کردم
رفتم پایین کوک نشسته بود داشت TV نگاه میکرد
یهو کوک سرشو برگردوندو به اندازه 5 مین داشت منو نگاه میکرد که یهو رفتم پیشش نشستم
کوک: چقدر قشنگ شدی
ا.ت: مثل تو
کوک:(خنده)
یهو کوک دستمو گرفتو..........
ادامه دارد
پارت ۵
معلم: شما دونفر کجا بودین؟
ا.ت: ببخشید خانوم داشتیم کمک مدیر میکردیم
☆ویو کوک
ا.ت راستشو نگفت ولی واقعا دروغ خوبی گفت
رفتیم نشستیم
دیدیم تهیونگ کنار جنی نشسته، یجی و لیسا ام کنارهم نشستن فهمیدیم منو ا.ت باید کنار هم بشینیم
رفتیم نشستیم ا.ت داشت چیزایی که معلم میگفتو می نوشت و من محو اون شده بودم
☆ویو ا.ت
کوک از اول کلاس تا الان داشت منو نگاه میکرد داشتم خیلییی خجالت میکشیدم ولی به روی خودم نیاوردمو ادامه دادم
زنگ خون خورد(نه بابا😂🗿)
داشتم میرفتم که دیدم بارون شروع به باریدن کرد منم لباسم خیلی کوتاهو باز بود یه نیم تنه یه دامن کوتاه
☆ویو کوک
سر کلاس ا.ت با اون لباساش خیلی قشنگ شده بود راستش تحریک شده بودم اما خودمو نگه داستم که دیدم ا.ت یه گوشه وایساده تا خیس نشه منم یه چتر داشتم
رفتم سمتشو دستشو گرفتم
کوک: بیا باهم بریم خونه
ا.ت: ام... ا.. اخه
کوک: اخه نداریم بیا
ا.ت: باشه(کیوت)
کوک: آفرین میگم ا.ت
ا.ت: جونم چیزعه منظرم بله بود(کیوت)
کوک:(خنده) میگم به پیشنهادم فکر کردی؟
ا.ت: اممم آره
کوک: خب؟؟؟؟؟
ا.ت: خب میدونی چیه خب چجوری بگم امممم.. راستش م... منم د... دوست دارم(کیوت)
کوک: واقعا؟
ا.ت: آره
کوک:(خنده خرگوشی)
☆ویو ا.ت
کوک شمارمو گرفت و رسیدیم دم خونم من تنها زندگی میکردم
کوک: کسی خونتونه؟
ا.ت: نه از 14 سالگی تنها زنگی میکردم
کوک: خب میای بریم خونه من منم تنها زندگی میکنم البته با خدمه هام
ا.ت: خب باش
رسیدیم خونه کوک یه عمارت بزرگ داشت با خدمتکاراش
کوک بردمو یه اتاق نشونم داد گفت این اتاق برای تو منم تشکر کردم اتاق خودشم نشونم داد
کوک: اینم اتاق منه کاری داشتی اینجام
رفتم توی اتاقم
یه دوش 5 مینی گرفتم و یه لباس خیلی باز پوشیدم و موهامو بالا بستم و یه آرایش لایت کردم
رفتم پایین کوک نشسته بود داشت TV نگاه میکرد
یهو کوک سرشو برگردوندو به اندازه 5 مین داشت منو نگاه میکرد که یهو رفتم پیشش نشستم
کوک: چقدر قشنگ شدی
ا.ت: مثل تو
کوک:(خنده)
یهو کوک دستمو گرفتو..........
ادامه دارد
۲.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.