رمان روز بارانی پارت ده
یکم خونه ی کوک رو مرتب کردم و بعدش رفتم سر گوشیم
رفتم تو اینستا که دیدم پیج جیهوپ یه پست جدید گذاشته از خودش بود ( عکس پارت پست جیهوپه ) اشک تو چشمام جمع شد
پتو رو کشیدم رو خودم
ویو کوک
امروز خیلی سخت بود چون کلاس ورزش داشتیم و خیلیم بهمون سخت گرفتن خیلی خسته بودم اومدم خونه دیدم یونا نبود احتمالا رفته بالا رفتم تو آشپزخونه که آب بخورم دیدم یونا سفره رو چیده ولی خودش نبود
وقتی رفتم بالا دیدم یونا خوابه و تو خواب داره هزیون میگه و گریه میکنه
کوک: یونا یوناا پاشو
یهو یونا با سرعت برق بیدار شد مچ دستامو گرفت و بغلم کرد
یونا : کوک هق هق
کوک : چی شدههه
یونا : من من خواب خیلی بدی دیدم ( خو ب کوک چ -_-)
کوک : بیا بریم پایین غذا بخوریم و برام تعریف کن
یونا : خیلی خوب
رفتیم پایین
رفتم تو اینستا که دیدم پیج جیهوپ یه پست جدید گذاشته از خودش بود ( عکس پارت پست جیهوپه ) اشک تو چشمام جمع شد
پتو رو کشیدم رو خودم
ویو کوک
امروز خیلی سخت بود چون کلاس ورزش داشتیم و خیلیم بهمون سخت گرفتن خیلی خسته بودم اومدم خونه دیدم یونا نبود احتمالا رفته بالا رفتم تو آشپزخونه که آب بخورم دیدم یونا سفره رو چیده ولی خودش نبود
وقتی رفتم بالا دیدم یونا خوابه و تو خواب داره هزیون میگه و گریه میکنه
کوک: یونا یوناا پاشو
یهو یونا با سرعت برق بیدار شد مچ دستامو گرفت و بغلم کرد
یونا : کوک هق هق
کوک : چی شدههه
یونا : من من خواب خیلی بدی دیدم ( خو ب کوک چ -_-)
کوک : بیا بریم پایین غذا بخوریم و برام تعریف کن
یونا : خیلی خوب
رفتیم پایین
۱۱.۹k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.