.
.
من ابر پر بارانم اما وقت بارش نیست
بغضم! ولی ترجیح دادم در گلو باشم
ترسیده ام یک عمر از رویای بعد از تو
باید ولی با ترس هایم روبرو باشم
از رفتنت ترسیدم و فصل زمستان شد
من از تمام روزهای گرم، دلسردم
ترسیدم و دل کندم از این عشق، قبل از تو
تا بوده من از ترس مُردن خودکشی کردم
من گفته بودم کوهم اما کوه ها را هم
یک بغض گاهی می شود از هم بپاشاند
دنیا برای عشق جای کوچکی بوده
با رفتنت شاید به من این را بفهماند
من خسته ام از اینکه دستان شفابخشت
تنها برایم دست های بسته ای بودند
حالا نه اما می رسد روزی که می فهمی
مرداب ها یک روز رود خسته ای بودند
با زخم هایت بر تنم می میرم اما باز
از تو کسی این ظلم را باور نخواهد کرد
در من پس از تو جا برای زخم خوردن نیست
حال مرا چیزی از این بدتر نخواهد کرد
صیاد من! دارد به آخر می رسد قصه
دیگر عقاب سرکش خود را نخواهی دید
غم هست باران هست یادت هست زخمت هست
دیگر تو این دیوانه را تنها نخواهی دید
آنقدر ماندن را برایش تلخ کردی که
رفتن شده حالا دلیل شادی اش امروز
یک روز دلتنگ قفس جان می دهد اما
هرکس که خوشحال است از آزادی اش امروز
#رویا_باقری
من ابر پر بارانم اما وقت بارش نیست
بغضم! ولی ترجیح دادم در گلو باشم
ترسیده ام یک عمر از رویای بعد از تو
باید ولی با ترس هایم روبرو باشم
از رفتنت ترسیدم و فصل زمستان شد
من از تمام روزهای گرم، دلسردم
ترسیدم و دل کندم از این عشق، قبل از تو
تا بوده من از ترس مُردن خودکشی کردم
من گفته بودم کوهم اما کوه ها را هم
یک بغض گاهی می شود از هم بپاشاند
دنیا برای عشق جای کوچکی بوده
با رفتنت شاید به من این را بفهماند
من خسته ام از اینکه دستان شفابخشت
تنها برایم دست های بسته ای بودند
حالا نه اما می رسد روزی که می فهمی
مرداب ها یک روز رود خسته ای بودند
با زخم هایت بر تنم می میرم اما باز
از تو کسی این ظلم را باور نخواهد کرد
در من پس از تو جا برای زخم خوردن نیست
حال مرا چیزی از این بدتر نخواهد کرد
صیاد من! دارد به آخر می رسد قصه
دیگر عقاب سرکش خود را نخواهی دید
غم هست باران هست یادت هست زخمت هست
دیگر تو این دیوانه را تنها نخواهی دید
آنقدر ماندن را برایش تلخ کردی که
رفتن شده حالا دلیل شادی اش امروز
یک روز دلتنگ قفس جان می دهد اما
هرکس که خوشحال است از آزادی اش امروز
#رویا_باقری
۳.۳k
۲۴ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.