قادر نیستم با کلمات بیان کنم


قادر نیستم با کلمات بیان کنم‌
حسرتی که در من است،
در کلمات نمی‌گنجد.
اما در خالیِ آغوشِ گشوده‌ام
در جریانِ خونِ رگ‌هایِ بازوانم
در هر ضربانِ قلب من
تو
طنین‌انداز می‌شوی
عبور می کنی
دوباره به من بازمی‌گردی
و تا ابد
می‌مانی.

تو از عمق وجودم،
سرچشمه می‌گیری.
اما
هر نفس
در سرمای وجود من
یخ می‌زند
منجمد می‌شود
و به یادم می‌آورد
تو
همان کسی هستی
که
دوباره
و دوباره
مرا ترک‌ گفت.


#هالینا_پوشویاتوسکا
#برگردان: #مرجان_وفایی
دیدگاه ها (۱)

‌در پسِ چیزهای ساده پنهان می شوم تا تو مرا بیابی،اگر مرا نیا...

‌و تو رفتی و هنوز ،سالهاست که در گوش من آرام،آرام ،خش خِش گا...

‌وقتی می‌میرممی‌خواهم که دست‌های تو روی چشم‌هایم باشد:روشنی ...

‍ ‌چرا به یاد نمی‌آورم!؟ به گمانم تو حرفی برای گفتن داشتی.هر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط