چرا به یاد نمیآورم

‍ ‌
چرا به یاد نمی‌آورم!؟
به گمانم تو
حرفی برای گفتن داشتی.
هرگز هیچ شبی
دیدگان تو را نبوسید.

گفتی مراقب انار و آینه باش.
گفتی از کنار پنجره
چیزی شبیه
یک پرنده گذشت.

زبانِ زمستان و مراثی میله‌ها.
عاشق‌شدن در دی‌ماه،‌
مردن به‌وقت شهریور.

چرا به یاد نمی‌آورم؟
همیشه‌ی بودن،
با هم بودن نیست.

چرا به یاد نمی‌آورم؟
مرا از به یاد آوردنِ
آسمان و ترانه ترسانده‌اند.
مرا از به یاد آوردنِ
تو و تغزلِ تنهایی،
ترسانده‌اند.
گفتی برای بردنِ بوی پیراهنت
برخواهی گشت.
من تازه از خوابِ یک صدف
از کف هفت دریا،
آمده بودم.
انگار هزار کبوتربچه‌ی منتظر
در پسِ چشم‌هات،
دل‌واپسی مرا
می‌نگریست.

#سیدعلی_صالحی
دیدگاه ها (۱)

‌وقتی می‌میرممی‌خواهم که دست‌های تو روی چشم‌هایم باشد:روشنی ...

‌قادر نیستم با کلمات بیان کنم‌حسرتی که در من است،در کلمات نم...

‍‌سرود و ترانه می‌شوندحتا کلماتِ ساده‌ی میان‌ماندر این عشقِ ...

‌عشق من در تن‌پوشی سپیدمیان درختان سیب،آن‌جا که بادهای مسرور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط