به نام خدای پرستوهای عاشق
به نام خدای پرستوهای عاشق
#بوی_باران
قسمت 6
-خب ...آقای صبوری.من فکرامو کردم...
بازهم سرشو آورد بالا و منتظر موند...
-جواب من...
صدای موبایلش صحبتم رو قطع کرد.معلوم بود کاملا عصبانی شده.ببخشیدی گفت و تلفن رو جواب داد...
-سلام
-...
-چیشده
-...
-مریم جان آروم بگو ببینم مامان چیشده؟
-...
-باشه باشه منم الان خودمو میرسونم
-...
-باشه...خداحافظ
بااسترس نگاهش کردم و گفت:
-شرمنده خانوم جلالی.مادرم حالشون بد شده رفتن بیمارستان.من باید برم.دوباره مزاحمتون میشم برای جواب...
-انشالله که خوب بشند.اگه کمکی از دستم برمیاد بگین
-ممنون از لطفتون.فعلا خدا نگهدار
-خواهش میکنم.خدا نگهدار...
درو بست ومن موندم و یه اتاق گرم و قلبی که دیوانه وار میکوبید
-------------------------------------------------------------
یه هفته دیگه هم گذشت...
تو این یه هفته سید خبری نگرفته بود...
-مامان
-بله؟!
-من دارم میرم بیرون یکم دور بزنم...
-باشه برو.اون چادر چیه سرت کرده؟!
-وای مامان توروخدا باز شروع نکنا.من بزرگ شدم و خودم میتونم تو این زمینه برای خودم تصمیم بگیرم.خداحافظ
درو بستم.دلم خیلی عجیب گرفته بود...
غروب جمعه هم که بود!!نمیدونستم میخوام کجا برم.سوار تاکسی شدم.
-کجا برم خانوم؟
-یه جایی که آرومم کنه!
با خودم فکر میکردم اگه الان این جمله رو بگم،راننده با اردنگی پرتم می کنه بیرون و میگه برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه!اما در کمال تعجب دیدم راه افتاد!منم چیزی نگفتم،سرمو به شیشه تکیه دادم و چشمامو بستم.صدای قطره های بارون که میخورد به شیشه رو حس میکردم.مگه بهتر از اینم میشه؟!جمعه باشه،غروب باشه،دلت گرفته باشه،بارونم بیاد!ناخود آگاه صورت سید تو ذهنم مجسم شد.یه لبخند اومد روصورتم...
خطاب به خودم گفتم:نیشتو ببند...!
-خانوم رسیدیم.
چشمام و باز کردم.مزار شهدای گمنام...
بغض گلومو گرفت...
من این آرامشی که با چادرم دارم رو مدیون شهدای گمنامم...
کرایه رو حساب کردم.یه شیشه گلاب و یه دسته گل رز خریدم.گل رز چقدر گرون شده!!
بی اختیار سمت یه قبر که گوشه بود کشیده شدم...
کنار سنگ قبر نشستم و دستم رو گذاشتم روی سنگ تا فاتحه ای بخونم که همزمان با من یه دست دیگه گذاشته شد روی سنگ قبر و سریع برداشته شد.سرمو بلند کردم تا صاحب دستو ببینم که...
مگه عجیب تر از اینم میشد!آقا سید بود...
https://telegram.me/clad_girls
#عاشقانه
#عشق_پاک
#بوی_باران
قسمت 6
-خب ...آقای صبوری.من فکرامو کردم...
بازهم سرشو آورد بالا و منتظر موند...
-جواب من...
صدای موبایلش صحبتم رو قطع کرد.معلوم بود کاملا عصبانی شده.ببخشیدی گفت و تلفن رو جواب داد...
-سلام
-...
-چیشده
-...
-مریم جان آروم بگو ببینم مامان چیشده؟
-...
-باشه باشه منم الان خودمو میرسونم
-...
-باشه...خداحافظ
بااسترس نگاهش کردم و گفت:
-شرمنده خانوم جلالی.مادرم حالشون بد شده رفتن بیمارستان.من باید برم.دوباره مزاحمتون میشم برای جواب...
-انشالله که خوب بشند.اگه کمکی از دستم برمیاد بگین
-ممنون از لطفتون.فعلا خدا نگهدار
-خواهش میکنم.خدا نگهدار...
درو بست ومن موندم و یه اتاق گرم و قلبی که دیوانه وار میکوبید
-------------------------------------------------------------
یه هفته دیگه هم گذشت...
تو این یه هفته سید خبری نگرفته بود...
-مامان
-بله؟!
-من دارم میرم بیرون یکم دور بزنم...
-باشه برو.اون چادر چیه سرت کرده؟!
-وای مامان توروخدا باز شروع نکنا.من بزرگ شدم و خودم میتونم تو این زمینه برای خودم تصمیم بگیرم.خداحافظ
درو بستم.دلم خیلی عجیب گرفته بود...
غروب جمعه هم که بود!!نمیدونستم میخوام کجا برم.سوار تاکسی شدم.
-کجا برم خانوم؟
-یه جایی که آرومم کنه!
با خودم فکر میکردم اگه الان این جمله رو بگم،راننده با اردنگی پرتم می کنه بیرون و میگه برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه!اما در کمال تعجب دیدم راه افتاد!منم چیزی نگفتم،سرمو به شیشه تکیه دادم و چشمامو بستم.صدای قطره های بارون که میخورد به شیشه رو حس میکردم.مگه بهتر از اینم میشه؟!جمعه باشه،غروب باشه،دلت گرفته باشه،بارونم بیاد!ناخود آگاه صورت سید تو ذهنم مجسم شد.یه لبخند اومد روصورتم...
خطاب به خودم گفتم:نیشتو ببند...!
-خانوم رسیدیم.
چشمام و باز کردم.مزار شهدای گمنام...
بغض گلومو گرفت...
من این آرامشی که با چادرم دارم رو مدیون شهدای گمنامم...
کرایه رو حساب کردم.یه شیشه گلاب و یه دسته گل رز خریدم.گل رز چقدر گرون شده!!
بی اختیار سمت یه قبر که گوشه بود کشیده شدم...
کنار سنگ قبر نشستم و دستم رو گذاشتم روی سنگ تا فاتحه ای بخونم که همزمان با من یه دست دیگه گذاشته شد روی سنگ قبر و سریع برداشته شد.سرمو بلند کردم تا صاحب دستو ببینم که...
مگه عجیب تر از اینم میشد!آقا سید بود...
https://telegram.me/clad_girls
#عاشقانه
#عشق_پاک
۳.۵k
۳۰ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.