پارت: 7
پارت: 7
«روشنایی پس از تاریکی»
Part: 7
"Light After Darkness"
لونا میخواست بره که کوک گفت: کجا ماه کوچولو؟ فعلا میای عمارت من تا اب ها از اسیاب بیوفته و خطری تهدیدت نکنه!
لونا: حتما باید بیام؟
کوک: اره
ویو کوک:
درسته جوی مرده بود و خطری تهدیدش نمیکرد اما دلم میخواست پیشم باشه دوسش داشتم یعنی عاشقش بودم!
دستشو گرفتم بردمش تو ماشین و رفتیم جلوی خونشون واستادم
گفت: پس من میرم نمیام
گفتم: نخیر اوردمت وسایلتو جمع کنی بریم
گفت: هووووف
رفت وسایلشو جمع کرد گذاشت صندق عقب ورفتیم خونه و ناهار بیبیمباپ خوردیم و رفتیم وسیله هامون رو جمع کردیم برای اردو و من توی اتاق جدا و لونا توی اتاق جدا خوابید صبح بیدار شدیم اماده شدیم و رفتیم پسط راه مدرسه بودیم که دیدم لونا گفت: کوک میشه نگهداری؟
کوک: برا چی؟
لونا: نیخوام خوراکی بخرم
کوک: پس واستا منم بیام منم خوراکی بخرم!
خوراکی خریدیم و راه افتادیم و رفتیم مدرسه
من رفتم پیش پسرا
کوک: سلام بچه ها
پسرا: سلااااام
کوک: نامجون با اون چوی چیکار کردی!
نامجون: بردیم جنازشو سوزوندیم که ردی ازش نباشه و خاکستر شد
کوک: خوبه
ویو لونا:
رفتم پیش کاملیا
کاملی: سلام لونا میبینم با جئون خوب حال میکنیا
لونا: خفه شو
خودتم کمی از من نداری کور نیستم همش داری به کیم نگاه میکنی
کاملیا: کدوم کیم؟
لونا: خودت خوب میدونی کیم تهیونگ!
کاملیا: نبابا براچی نگاه کنم؟
لونا: باشه تو خوبی!
پایان
نویسنده: FARANAK
«روشنایی پس از تاریکی»
Part: 7
"Light After Darkness"
لونا میخواست بره که کوک گفت: کجا ماه کوچولو؟ فعلا میای عمارت من تا اب ها از اسیاب بیوفته و خطری تهدیدت نکنه!
لونا: حتما باید بیام؟
کوک: اره
ویو کوک:
درسته جوی مرده بود و خطری تهدیدش نمیکرد اما دلم میخواست پیشم باشه دوسش داشتم یعنی عاشقش بودم!
دستشو گرفتم بردمش تو ماشین و رفتیم جلوی خونشون واستادم
گفت: پس من میرم نمیام
گفتم: نخیر اوردمت وسایلتو جمع کنی بریم
گفت: هووووف
رفت وسایلشو جمع کرد گذاشت صندق عقب ورفتیم خونه و ناهار بیبیمباپ خوردیم و رفتیم وسیله هامون رو جمع کردیم برای اردو و من توی اتاق جدا و لونا توی اتاق جدا خوابید صبح بیدار شدیم اماده شدیم و رفتیم پسط راه مدرسه بودیم که دیدم لونا گفت: کوک میشه نگهداری؟
کوک: برا چی؟
لونا: نیخوام خوراکی بخرم
کوک: پس واستا منم بیام منم خوراکی بخرم!
خوراکی خریدیم و راه افتادیم و رفتیم مدرسه
من رفتم پیش پسرا
کوک: سلام بچه ها
پسرا: سلااااام
کوک: نامجون با اون چوی چیکار کردی!
نامجون: بردیم جنازشو سوزوندیم که ردی ازش نباشه و خاکستر شد
کوک: خوبه
ویو لونا:
رفتم پیش کاملیا
کاملی: سلام لونا میبینم با جئون خوب حال میکنیا
لونا: خفه شو
خودتم کمی از من نداری کور نیستم همش داری به کیم نگاه میکنی
کاملیا: کدوم کیم؟
لونا: خودت خوب میدونی کیم تهیونگ!
کاملیا: نبابا براچی نگاه کنم؟
لونا: باشه تو خوبی!
پایان
نویسنده: FARANAK
۳.۶k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.