پارت: 8
پارت: 8
«روشنایی پس از تاریکی»
Part: 8
"Light After Darkness"
چشم هامو باز کردم دیدم روی تختم و زخمم پانسمان شده
بیدار شدم دیدم کوک داره با تلفن حرف میزنه فالگوش واستادم میگفت: جیمین من چیکار کنم الان یه کاریش بکن دیگه الان هم لونا زهمی شده هم اون جوی احمق مرده من دیگه نمیدونم به نامجون و جین بگو برن جنازه شو گم و گور کنن الان لونا میدونه من مافیام خداااااافظ
بلافاصله که گوشیشو قطع کرد گفت: ماه کوچولو میدونستی فالگوش واستادن بده برات!
ترسیدم هینی کشیدم رفتم عقب درو باز کرد گفت: بزار توضیح میدم!
لونا: چیو میخوای توضیح بدی کوک تو معلممون رو کشتی
کوک: خب اونم میخواست تو رو بکشه
لونا: ولی تیر رو به سمت تو شلیک کرد!
کوک: ولی تو زخمی شدی
لونا: چون من جلوت واستادم
کوک: چرا جلوم واستادی که زخمی بشی لونا
لونا: چون اگه نمی ایستادم تو میمردی
کوک: به هر حال الان چوی مرده
لونا: کوک تو چرا اصلحه داشتی؟
کوک: چون شغلم جوریه که باید اصلحه داشته باشم
لونا: ت... تو....... ما....... مافیایی؟!
کوک: چرا لکنت گرفتی؟
لونا: جلو نیا
کوک: لونا اینطوری نیست که فکر میکنی!
لونا: پس چجوریه کوک! تو ادم میکشی!
کوک: لونا بس کن(داد)
ویو لونا:
ترسیده بودم برای همین ساکت شدم
ویو کوک:
یه دفعه ساکت شد نباید داد میکشیدم
کوک: ببخشید داد کشیدم
لونا: مهم نیست
رفتم نودل درست کردم اوردم خوردیم و من تو اتاق رو کاناپه خوابیدم و لونا رو ی تخت
صبح بیدار شدیم یونیفرم پوشیدیم و اماده شدیم و رفتیم
لونا تمام مدت ساکت بود
رفتیم مدرسه
ویو نویسنده:
کوک و لونا رفتن مدرسه دیدن خیلی شلوغه تو سالن و همهمه شده یکدفعه اقای لی یعنی مدیر لی گف: همه سااااااکت!
بچه ها ساکت شدن
مدیر لی گفت: اقای چوی فوت شدن به رحمت خدا و برای همین فعلا معلم ندارین و فردا هم میخوایم بریم اردو پس فردا با خانم اوه میرید کل مدرسه قراره بریم اردو و اینم رضایت نامه هاتون
ویو لونا:
به همه برکه داد اما به من نداد
ویو مدیر لی
گفتم کیا برگه ندارن؟
لونا دستشو بلند کرد
گفتم: خانم پارک زنگ زدیم به پدرتون اومدن امضا کردن رفتن
لونا: اها ممنون
و مدرسه تموم شد
لونا میخواست بره که کوک گفت: کجا ماه کوچولو؟ فعلا میای عمارت من تا اب ها از اسیاب بیوفته و خطری تهدیدت نکنه!
لونا: حتما باید بیام؟
کوک: اره
ویو کوک:
درسته جوی مرده بود و خطری تهدیدش نمیکرد اما دلم میخواست پیشم باشه دوسش داشتم یعنی عاشقش بودم!
دستشو گرفتم بردمش تو ماشین و رفتیم جلوی خونشون واستادم
پایان
نویسنده: FARANAK
«روشنایی پس از تاریکی»
Part: 8
"Light After Darkness"
چشم هامو باز کردم دیدم روی تختم و زخمم پانسمان شده
بیدار شدم دیدم کوک داره با تلفن حرف میزنه فالگوش واستادم میگفت: جیمین من چیکار کنم الان یه کاریش بکن دیگه الان هم لونا زهمی شده هم اون جوی احمق مرده من دیگه نمیدونم به نامجون و جین بگو برن جنازه شو گم و گور کنن الان لونا میدونه من مافیام خداااااافظ
بلافاصله که گوشیشو قطع کرد گفت: ماه کوچولو میدونستی فالگوش واستادن بده برات!
ترسیدم هینی کشیدم رفتم عقب درو باز کرد گفت: بزار توضیح میدم!
لونا: چیو میخوای توضیح بدی کوک تو معلممون رو کشتی
کوک: خب اونم میخواست تو رو بکشه
لونا: ولی تیر رو به سمت تو شلیک کرد!
کوک: ولی تو زخمی شدی
لونا: چون من جلوت واستادم
کوک: چرا جلوم واستادی که زخمی بشی لونا
لونا: چون اگه نمی ایستادم تو میمردی
کوک: به هر حال الان چوی مرده
لونا: کوک تو چرا اصلحه داشتی؟
کوک: چون شغلم جوریه که باید اصلحه داشته باشم
لونا: ت... تو....... ما....... مافیایی؟!
کوک: چرا لکنت گرفتی؟
لونا: جلو نیا
کوک: لونا اینطوری نیست که فکر میکنی!
لونا: پس چجوریه کوک! تو ادم میکشی!
کوک: لونا بس کن(داد)
ویو لونا:
ترسیده بودم برای همین ساکت شدم
ویو کوک:
یه دفعه ساکت شد نباید داد میکشیدم
کوک: ببخشید داد کشیدم
لونا: مهم نیست
رفتم نودل درست کردم اوردم خوردیم و من تو اتاق رو کاناپه خوابیدم و لونا رو ی تخت
صبح بیدار شدیم یونیفرم پوشیدیم و اماده شدیم و رفتیم
لونا تمام مدت ساکت بود
رفتیم مدرسه
ویو نویسنده:
کوک و لونا رفتن مدرسه دیدن خیلی شلوغه تو سالن و همهمه شده یکدفعه اقای لی یعنی مدیر لی گف: همه سااااااکت!
بچه ها ساکت شدن
مدیر لی گفت: اقای چوی فوت شدن به رحمت خدا و برای همین فعلا معلم ندارین و فردا هم میخوایم بریم اردو پس فردا با خانم اوه میرید کل مدرسه قراره بریم اردو و اینم رضایت نامه هاتون
ویو لونا:
به همه برکه داد اما به من نداد
ویو مدیر لی
گفتم کیا برگه ندارن؟
لونا دستشو بلند کرد
گفتم: خانم پارک زنگ زدیم به پدرتون اومدن امضا کردن رفتن
لونا: اها ممنون
و مدرسه تموم شد
لونا میخواست بره که کوک گفت: کجا ماه کوچولو؟ فعلا میای عمارت من تا اب ها از اسیاب بیوفته و خطری تهدیدت نکنه!
لونا: حتما باید بیام؟
کوک: اره
ویو کوک:
درسته جوی مرده بود و خطری تهدیدش نمیکرد اما دلم میخواست پیشم باشه دوسش داشتم یعنی عاشقش بودم!
دستشو گرفتم بردمش تو ماشین و رفتیم جلوی خونشون واستادم
پایان
نویسنده: FARANAK
۶.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.