«در حسرت حضرت یار»
«در حسرت حضرت یار»
نمیدانم!
این منم که دیگر هیچ اشتیاقی به عشق ندارم!
یا این حضرت یار است که عشق اش رنگِ دیگری به خود گرفته است، عشق اش دیگر مثل سابق رایحهی خویش را ندارد،
عشقاش مو به مو خزیده فروغ گذشته اش را ندارد، همانقدر سرد،همانقدر موذی و بد سرشت.
ای یار!غربت با تو چیکرد که ماحولت شلوغ است و دیگر منی مجنون برایت اهمیتی ندارم.
ای یار! غربت با تو چیکرد که هیچ اثری از عشق که فاتح قلب من بود حالا در آن دیده نمیشود.
ای یار! غربت با تو چیکرد که لبخندت دیگر با دیدن من نمی رقصد...
ای یار! غربت با تو چیکرد؛ که تو چنانی و من چنینم
ای یار! با اینکه میدانم دیگر آن حس و حال سابق را نداری ولی من به اسم تو صدها واژه پشت هم میچینم و در مخیلهام میان اقیانوس افکار تو غرق میگردم.
تو قشنگ ترین رویای عاشقانه های من هستی
"غربت" را چی بنامم؟ که تو را از من گرفت!
"غربت" را چی بنامم که حزن هرلحظه نداشتنت مرا میخواند،
غربت را چی بنامم ای یار؟
🥀🥀
نمیدانم!
این منم که دیگر هیچ اشتیاقی به عشق ندارم!
یا این حضرت یار است که عشق اش رنگِ دیگری به خود گرفته است، عشق اش دیگر مثل سابق رایحهی خویش را ندارد،
عشقاش مو به مو خزیده فروغ گذشته اش را ندارد، همانقدر سرد،همانقدر موذی و بد سرشت.
ای یار!غربت با تو چیکرد که ماحولت شلوغ است و دیگر منی مجنون برایت اهمیتی ندارم.
ای یار! غربت با تو چیکرد که هیچ اثری از عشق که فاتح قلب من بود حالا در آن دیده نمیشود.
ای یار! غربت با تو چیکرد که لبخندت دیگر با دیدن من نمی رقصد...
ای یار! غربت با تو چیکرد؛ که تو چنانی و من چنینم
ای یار! با اینکه میدانم دیگر آن حس و حال سابق را نداری ولی من به اسم تو صدها واژه پشت هم میچینم و در مخیلهام میان اقیانوس افکار تو غرق میگردم.
تو قشنگ ترین رویای عاشقانه های من هستی
"غربت" را چی بنامم؟ که تو را از من گرفت!
"غربت" را چی بنامم که حزن هرلحظه نداشتنت مرا میخواند،
غربت را چی بنامم ای یار؟
🥀🥀
۳.۳k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.