کی اخه حوصله داره بخونه ولی دارم میزارم
یومه که سرخ شده و نمیدونه دستشو بگیره یا نه، لحظه ای چشماشو میبنده و سریع دستشو میگیره و بلند میشه، سرش رو به نشانه تشکر تنظیم میکنه، و بدو بدو به داخل کلاس پناه میبره، این احساس که قلبش خیلی میتپه دستپاچش کرده بود ولش نمیکرد، بعد چند دقیقه خودش رو اروم میکنه و رویه نیمکتش میشینه کتابش رو درمیاره و شذوع به درس خوندن قبل از اینکه معلم بیاد میکنه.
ایری مبصر کلاس که به کاگتوری نزدیک بود با کل مدرسه مثل یه دوست صمیمی رفتار میکرد، کاملا مخالف یومه. کم کم معلم میاد و یه امتحان یهویی میگیره، و خب مثل همیشه کاگتوری و ایری بالا ترین نمره رو میگیرن، البته این چیزی بود که کل کلاس بهش توجه میکردن درحالی که یومه هم نمرش هم اندازه نمره اونا بود، ایری که داشت برگه هارو پخش میکرد به با لبخندی صمیمی به سمت یومه میره
ایری:'واو توعم نمرت خیلی بالاعه... کارت عالی بود یومه!'
یومه برگه رو میگیره و از رفتار صمیمی ایری خوشحال میشه
یومه: ممنونم... ایری-سان... توعم کارت عالی بود..
ایری لبخند میزنه و به سمت بقیه میره و برگه هارو پخش میکنه.
تایم کلاس تموم میشه و زنگ میخوره، همه به سمت سالن غذا خوری میرن، یومه مثل همیشه تنها تو یه میز میشنه و غذا میخوره درحالی که زمزمه هایی از پشت میشنوه
زمزمه هایه میز پشتی:'هی اون دختره رو نگاه کنید، دیدید امروز با کاگتوکی برخورد کرد؟ به نظر من از قصد این کارو کرد که بهش نزدیک بشه'
یومه حرف هایه اونارو میشنوه و سعی میکنه که نادیدشون بگیره.
بلخره وقت رفتن به خونه میرسه، یومه سوار سرویس میشه سرشو و به لب پنجره تکیه میده، با این افکارش که امروز چقدر براش خاص بود... چود برایه اولین بار با کسی که دوسش داشت روبرو شد
این براش خوشایند بود و به حرف هایی که پشت سرش گفته شده بود توجه نمیکرد.
چند ساعت بعد
یومه شام رو زودتر خورد و میخواد زود بخوابه. نصف شب ازخواب میپره، یک لیوان اب از رویه میز کنار تختش برمیداره، کمی از اون اب مینوشه ولی لیوان ار دستش لیز میخوره و میفته زمین میشکنه
یومه: ها... لعنتی...
خم میشه و شروع به جمع کرد تیکه شیشه ها میشه، ناگهان چیزی عجیب در انعکاس شیشه میبینه...
یومه: چرا احساس میکنم انعکاس یه ستاره که داره نزدیک تر میشه... واسا... چ_
وقتی سرش رو بالا میگیره چشماش از شوکه گشاد میشه
(ادامه دارد)
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.