هوای شب تیز بود و پوست جنی را میگزید در حالی که پشت انب

هوای شب تیز بود و پوست جنی را می‌گزید، در حالی که پشت انبار متروکه چمباتمه زده بود. صدای قدم‌ها نزدیک‌تر می‌آمد - خیلی نزدیک. او لوله سرد اسلحه‌اش را محکم‌تر گرفت و قلبش به تپش افتاد.
این همان کمینی بود که درباره‌اش هشدار داده بودند، خیانتی که هفته‌ها در سایه‌ها پنهان شده بود. دشمنان خانواده‌اش راهی به داخل پیدا کرده بودند.
سپس، شخصی بی‌صدا کنارش افتاد. تهیونگ.
او در حالی که چشمانش تاریکی را می‌کاوید، گفت: «فکر کردم شاید به نیروی کمکی نیاز داشته باشی.»
جنی وقت حرف زدن نداشت. «الان اسباب‌کشی می‌کنیم.»
آنها با هم از میان هزارتوی جعبه‌ها و فلزات زنگ‌زده عبور کردند و مجبور به اتحادی شکننده ناشی از ضرورت شدند. هر نگاه بین آنها بار احساسات ناگفته و خطر را به دوش می‌کشید.
آنها درست زمانی که صدای تیراندازی از پشت سرشان بلند شد، به فضای باز هجوم آوردند.
تهیونگ
گلوله‌ها شب را در هم می‌شکافتند و تهیونگ را مجبور می‌کردند برای یافتن پناهگاه شیرجه بزند. او به جنی نگاه کرد - چهره‌اش در این لحظه برای او از هر استراتژی یا ماموریتی واقعی‌تر بود.
او هیس کشید و گفت: «نزدیک بمون.»
آنها دوشادوش هم می‌جنگیدند، غرایزشان به گونه‌ای با هم هماهنگ بود که هر دو را شگفت‌زده کرد. مرز بین دشمن و متحد محو شد تا اینکه تنها چیزی که اهمیت داشت، زنده ماندن در این شب با هم بود.
وقتی صدای آخرین گلوله خاموش شد، تهیونگ نفس نفس زنان جنی را پشت دیوار فروریخته ای کشید.
او آرام پرسید: «چرا دنبال من آمدی؟»
او مکث کرد. «چون بعضی وقت‌ها... نمی‌خواهم در این دنیا تنها باشم.»
چشمانش مهربان شد، دیوارهای اطرافش به اندازه کافی ترک خوردند. «شاید لازم نباشد که باشیم.»
جنی
همچنان که سپیده دم در افق پدیدار می‌شد، جنی و تهیونگ کنار هم ایستاده بودند، زخمی اما نشکسته.
دنیای مافیا همچنان آنها را به تاریکی خود می‌کشاند، اما برای اولین بار، آنها آینده‌ای را دیدند که می‌توانستند در کنار هم با سایه‌ها بجنگند.
بدون وعده. بدون ضمانت. فقط دو قلب که بر خلاف احتمالات عمل می‌کنند.
و شاید، همین کافی بود.
دیدگاه ها (۰)

جنیخورشید در حال طلوع بود و نور کم‌رنگی بر خیابان‌های ویران ...

بچه ها من زجر میکشم بخدا دست خودم نیست من یه مریض روانیم که ...

فصل 2: دیدگاه تهیونگ - تضادتهیونگ هیچ‌وقت از غافلگیری خوشش ن...

معرفی چند پارتیشخصیت های اصلی:جنی و تهیونگ تعداد پارت :سه یا...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

رمان خواهر و برادر رزمیکار

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط