شخصیت رمان شاهین
شخصیت رمان شاهین
#پارت۷
با صدای عمو سرمو بلند میکنم و بهش نگاه میکنم
_حالش ک خوب بود .... یهو چش شد اخه
عمه آهی کشیدو گفت
+دکترا گفتن فشارش رفته بالا و دیر رسوندنش....
و زد زیر گریه
جاویدان سعی داشت ارومش کنه ولی گریه ی عمه بند نمیومد....
با صدای زن عمو همه ب سمتش نگاه میکنن
_عزیز من با گریه چیزی درست میشه؟کسی ک رفته برمیگرده؟چرا خودتو داغون میکنی؟میخوای تو هم فشارت بره بالا و زبونم لال بلایی سرت بیاد؟....یکم اروم باش دیگ
همون لحظه سنگینی نگاه شاهین و حس میکنم و خیره میشم تو چشماش....
نمیدونم از ظهر ک دیدمش چم شده نمیخوام نگاهمو ازش بردارم
ولی خجالت میکشمو سرمو میندازم پایین...
بلند میشمو یه شب بخیر ارومی به همه میگم و به سمت اتاقم میرم.... حوصله ی جمع رو ندارم میخوام تنها باشم
وقتی میرم تو اتاقم...قاب عکس بابا رو که روی میز ارایشم بود رو برمیدارمو میبوسم
بعدشم بغلش میکنم و روی تختم دراز میکشم
نمیدونم چقدر گذشته بود که در اتاقم به صدا دراومد
+بله؟
_لیلا...میتونم بیام تو؟
شاهین بود!!!!
اون با من چیکار داشت
به سمت در میرم و بازش میکنم
+بفرمایین تو...
_اگه بری کنار میام...
+وای ببخشید
میرم کنارو شاهین با یه لبخند روی لبش میاد داخل و مستقیم ب سمت تختم میره و میشینه
درو میبندم و ب سمتش میرم با فاصله ی تقریبا زیاد باهاش میشنم و به زمین خیره میشم...
_میگم اگه میخوای یکمم فاصله رو بیشتر کن ...
من ک با این حرفش از خجالت سرخ شده بودم بیشتر سرمو انداختم پایین ک صدام زد
_لیلا خانوم؟....نمیخوای نگام کنی؟...دوس دارم وقتی دارم با یکی حرف میزنم تو چشام نگاه کنه...
سرمو بلند میکنم و نگاش میکنم
_اها حالا شد...
بازم چیزی نمیگم ک میگه:
_ببینم نکنه زبونتو موش خورده خانوم کوچولو
من ک تا امروز با کلمه ی «کوچولو»اعصابم خورد میشد
امپر چسبوندم و رو بهش گفتم
+من کوچولو نیستم...
_اخیش فک کردم زبونتو موش خورده ها...
+واسه این اومدی اینجا؟
_خب راستش اومدم یکم باهم حرف بزنیم ....هرچی باشه دختر عمومی...
چیزی نمیگم ک بلند میشه و تو اتاقم راه میره.
.. 💋
👩 ❤ ️👩 https://telegram.me/lllloooovvee
روزانه باکلی عکس، متن، ویس، آهنگ و داستان عاشقانه
@lllloooovvee#پارت۸
به سمت بالکن میره و بیرون رو نگاه میکنه
_اتاق قشنگی داری...همه چی مثه خودت قشنگه
من ک اون لحظه از خجالت سرخ شده بودم و اینو از گونه های داغم میفهمیدم نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم
دست به سینه مونده بودم ک برگشت طرفم
کم کم بهم نزدیک شد و اومد توی یه قدمیم وایستاد
نگام به یقه پیرهنش بود ک دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بلند کرد...
_همیشه انقدر کم حرف میزنی؟...من ک از بقیه شنیده بودم دختر شیطونی هستی...
یه قدم عقب میرم ک دستشو میکشه و دو تا دستاشو میذاره تو جیب شلوارش
چ خوشتیپه لامصب....
لب باز میکنم چیزی بگم ک بازم بهم نزدیک تر میشه...
دستاشو دو طرف صورتم میذاره و میگه:
_میشه تو چشام نگاه کنی؟
به زور سرمو بلند میکنم و تو چشاش نگاه میکنم
از این موقعیتی ک توش هستم خسته شدم خیلی معذبم...
چرا باهام اینجوری میکنه...اونکه میبینه خجالت میکشم
از اذیت کردن من لذت میبره انگار...
دستامو میذارم رو بازوهاش تا از خودم دورش کنم ک زورم بهش نمیرسه
اه چقدر سفته این،انگار سنگه...
بلاخره لب باز میکنم و میگم:
+میشه ولم کنی؟ ...
چیزی نمیگه و نوازش گونه دستشو روی موهام میکشه
و تو یه حرکت سرمو مچسبونه به سینش...
سرش و فرو کرده بود تو موهامو نفسای عمیق میکشید...
از اینکه تو بغلش بودم هم خوشحال بودم هم ناراحت
وای خدا این چشه چرا اینجوری میکنه...
سعی میکنم از بغلش بیام بیرون ک صداشو میشنوم...
_اروم بگیر لیلا...بذار منم اروم شم...
با این حرفش اعصابم بهم میریزه و با مشتام میکوبم به سینش ک محکم تر بغلم میکنه...
💋
👩 ❤ ️👩 https://telegram.me/lllloooovvee
روزانه باکلی عکس، متن، ویس، آهنگ و داستان عاشقانه
@lllloooovvee
#پارت۷
با صدای عمو سرمو بلند میکنم و بهش نگاه میکنم
_حالش ک خوب بود .... یهو چش شد اخه
عمه آهی کشیدو گفت
+دکترا گفتن فشارش رفته بالا و دیر رسوندنش....
و زد زیر گریه
جاویدان سعی داشت ارومش کنه ولی گریه ی عمه بند نمیومد....
با صدای زن عمو همه ب سمتش نگاه میکنن
_عزیز من با گریه چیزی درست میشه؟کسی ک رفته برمیگرده؟چرا خودتو داغون میکنی؟میخوای تو هم فشارت بره بالا و زبونم لال بلایی سرت بیاد؟....یکم اروم باش دیگ
همون لحظه سنگینی نگاه شاهین و حس میکنم و خیره میشم تو چشماش....
نمیدونم از ظهر ک دیدمش چم شده نمیخوام نگاهمو ازش بردارم
ولی خجالت میکشمو سرمو میندازم پایین...
بلند میشمو یه شب بخیر ارومی به همه میگم و به سمت اتاقم میرم.... حوصله ی جمع رو ندارم میخوام تنها باشم
وقتی میرم تو اتاقم...قاب عکس بابا رو که روی میز ارایشم بود رو برمیدارمو میبوسم
بعدشم بغلش میکنم و روی تختم دراز میکشم
نمیدونم چقدر گذشته بود که در اتاقم به صدا دراومد
+بله؟
_لیلا...میتونم بیام تو؟
شاهین بود!!!!
اون با من چیکار داشت
به سمت در میرم و بازش میکنم
+بفرمایین تو...
_اگه بری کنار میام...
+وای ببخشید
میرم کنارو شاهین با یه لبخند روی لبش میاد داخل و مستقیم ب سمت تختم میره و میشینه
درو میبندم و ب سمتش میرم با فاصله ی تقریبا زیاد باهاش میشنم و به زمین خیره میشم...
_میگم اگه میخوای یکمم فاصله رو بیشتر کن ...
من ک با این حرفش از خجالت سرخ شده بودم بیشتر سرمو انداختم پایین ک صدام زد
_لیلا خانوم؟....نمیخوای نگام کنی؟...دوس دارم وقتی دارم با یکی حرف میزنم تو چشام نگاه کنه...
سرمو بلند میکنم و نگاش میکنم
_اها حالا شد...
بازم چیزی نمیگم ک میگه:
_ببینم نکنه زبونتو موش خورده خانوم کوچولو
من ک تا امروز با کلمه ی «کوچولو»اعصابم خورد میشد
امپر چسبوندم و رو بهش گفتم
+من کوچولو نیستم...
_اخیش فک کردم زبونتو موش خورده ها...
+واسه این اومدی اینجا؟
_خب راستش اومدم یکم باهم حرف بزنیم ....هرچی باشه دختر عمومی...
چیزی نمیگم ک بلند میشه و تو اتاقم راه میره.
.. 💋
👩 ❤ ️👩 https://telegram.me/lllloooovvee
روزانه باکلی عکس، متن، ویس، آهنگ و داستان عاشقانه
@lllloooovvee#پارت۸
به سمت بالکن میره و بیرون رو نگاه میکنه
_اتاق قشنگی داری...همه چی مثه خودت قشنگه
من ک اون لحظه از خجالت سرخ شده بودم و اینو از گونه های داغم میفهمیدم نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم
دست به سینه مونده بودم ک برگشت طرفم
کم کم بهم نزدیک شد و اومد توی یه قدمیم وایستاد
نگام به یقه پیرهنش بود ک دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بلند کرد...
_همیشه انقدر کم حرف میزنی؟...من ک از بقیه شنیده بودم دختر شیطونی هستی...
یه قدم عقب میرم ک دستشو میکشه و دو تا دستاشو میذاره تو جیب شلوارش
چ خوشتیپه لامصب....
لب باز میکنم چیزی بگم ک بازم بهم نزدیک تر میشه...
دستاشو دو طرف صورتم میذاره و میگه:
_میشه تو چشام نگاه کنی؟
به زور سرمو بلند میکنم و تو چشاش نگاه میکنم
از این موقعیتی ک توش هستم خسته شدم خیلی معذبم...
چرا باهام اینجوری میکنه...اونکه میبینه خجالت میکشم
از اذیت کردن من لذت میبره انگار...
دستامو میذارم رو بازوهاش تا از خودم دورش کنم ک زورم بهش نمیرسه
اه چقدر سفته این،انگار سنگه...
بلاخره لب باز میکنم و میگم:
+میشه ولم کنی؟ ...
چیزی نمیگه و نوازش گونه دستشو روی موهام میکشه
و تو یه حرکت سرمو مچسبونه به سینش...
سرش و فرو کرده بود تو موهامو نفسای عمیق میکشید...
از اینکه تو بغلش بودم هم خوشحال بودم هم ناراحت
وای خدا این چشه چرا اینجوری میکنه...
سعی میکنم از بغلش بیام بیرون ک صداشو میشنوم...
_اروم بگیر لیلا...بذار منم اروم شم...
با این حرفش اعصابم بهم میریزه و با مشتام میکوبم به سینش ک محکم تر بغلم میکنه...
💋
👩 ❤ ️👩 https://telegram.me/lllloooovvee
روزانه باکلی عکس، متن، ویس، آهنگ و داستان عاشقانه
@lllloooovvee
۳۷.۱k
۱۸ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.