p71
آجوما: پسرم زیاده روی کردیا(درگوشش)
یونجون: اینطوری بهتره
آجوما مینجی رو برد داخل یه اتاق کثیف که کناره اتاق یونجون بود
ویو یونجون
بهتره یه فیلم بزنم که انگار دارم با یکی رابطه بر قرار میکنم یه فیلم گذاشتم که صدا ناله هاش بلند بود بعد بردم درست کنار دیوار تا مینجی بشنوه صداشو تا آخر دادم
ویو مینجی
این صدایه چیه؟ وایسا ببنم مهمون امشب منظورش این بود بازکن درو عوضی داری به من خیانت میکنی هاااااااا باشه باشه خودت خواستی
پرش ساعت3شب
اینا هنوزم دارن ادامه میدن؟ 2ساعته دارن این کارو میکنن برم بخوابم به جهنم
ویو مینسو یونگی
مون هی: بابااااااا
یونگی: ها چیه چیشد (بچم خواب بود)
مون هی: میخوام با یوجین بازی کنم
یونگی: فردا الان همه خوابین راستی مامانت کجاست؟
مون هی: فک کنم که شام مشکل داشت داره بالا میاره
یونگی: چیییی
رفت پیش، مینسو
یونگی: عشقم حالت خوبه
مینسو: ای وای نه نه نه
یونگی: چیشده بگو دیونه شدم
مینسو: من باید یک هفته پیش پریود میشدم ولی نشدم الانم حالت تعوع دارم
یونگی: یعنی.... تو بارداری
مینسو: فک کنم همش تقصیر توعه وایست ببینم
یونگی: الفرار
مینسو: وایساااا عنتررررمن بچه نمیخوام گاووو بهت گفتم بزار بمونه مون هی بزرگ بشه (افتاده دنبالش)
یونگی: دست خودم نبود تحریک شده بودم میخواستی برم بایه دختر دیگه
مینسو: چیییی تو غلط میکنی میری با یه دختر دیگه
مون هی: چرامن هیچی نفهمیدم
مینسو: نبایدم بفهمی
یونگی: نگهش میداریم خب
مینسو: نه من سقطش میکنم
مون هی: چیشدهههههه اههه به منم بگین خب
یونگی: مامانت واست یا آبجی یا داداش میاره
مون هی: آخ جونننننننننن
مینسو: دارم برات
یونگی: بیایین بغلم
مون هی رفت بغلش کرد
یونگی: نارنگیم ؟ بیا دیگه
مینسو: نارگیم؟ نمیام(عصبی)
یونگی مون هی رو بوس کرد گفت برو بخواب
یونگی: اگه میخوای سقط بشه من یه راه حلی دارم😈
مینسو: چه راه حلی؟
یونگی: بیا امشب.. که مینسو نذاشت حرف بزنه
مینسو: نه بچه رو میخوام اره میخوام مامان فداش شه(با شکمش حرف میزنه😐)
یونگی مینسو رو بغل کرد
مینسو: بریم بخوابیم
رفتن بخوابن
ویو صبح ات
با حس خیسی لبام از خواب پاشدم دیدم جیمین داره میبوستم منم همراهی کردم بعد از گردنش گرفتم و بوسمون رو عمیق تر کردم موهاشو نوازش میکردم (به دل نگیرید فاز رمانتیک بودن ورم داشته😂)
بعد1مین
نفس کم آوردم ولی دوست نداشتم از جدا شم جیمین داشت آروم از جدا میشد که من دوباره از سرش گرفتم و بوسیدمش (خدایی دارم اینو با داییم مینویسم داره یاد میده چطور باید رمانتیک شد خدا نصیب همه بکنه از این دایی ها😎😂)
ادامه دارد...
حمایت کنید🥺♥
یونجون: اینطوری بهتره
آجوما مینجی رو برد داخل یه اتاق کثیف که کناره اتاق یونجون بود
ویو یونجون
بهتره یه فیلم بزنم که انگار دارم با یکی رابطه بر قرار میکنم یه فیلم گذاشتم که صدا ناله هاش بلند بود بعد بردم درست کنار دیوار تا مینجی بشنوه صداشو تا آخر دادم
ویو مینجی
این صدایه چیه؟ وایسا ببنم مهمون امشب منظورش این بود بازکن درو عوضی داری به من خیانت میکنی هاااااااا باشه باشه خودت خواستی
پرش ساعت3شب
اینا هنوزم دارن ادامه میدن؟ 2ساعته دارن این کارو میکنن برم بخوابم به جهنم
ویو مینسو یونگی
مون هی: بابااااااا
یونگی: ها چیه چیشد (بچم خواب بود)
مون هی: میخوام با یوجین بازی کنم
یونگی: فردا الان همه خوابین راستی مامانت کجاست؟
مون هی: فک کنم که شام مشکل داشت داره بالا میاره
یونگی: چیییی
رفت پیش، مینسو
یونگی: عشقم حالت خوبه
مینسو: ای وای نه نه نه
یونگی: چیشده بگو دیونه شدم
مینسو: من باید یک هفته پیش پریود میشدم ولی نشدم الانم حالت تعوع دارم
یونگی: یعنی.... تو بارداری
مینسو: فک کنم همش تقصیر توعه وایست ببینم
یونگی: الفرار
مینسو: وایساااا عنتررررمن بچه نمیخوام گاووو بهت گفتم بزار بمونه مون هی بزرگ بشه (افتاده دنبالش)
یونگی: دست خودم نبود تحریک شده بودم میخواستی برم بایه دختر دیگه
مینسو: چیییی تو غلط میکنی میری با یه دختر دیگه
مون هی: چرامن هیچی نفهمیدم
مینسو: نبایدم بفهمی
یونگی: نگهش میداریم خب
مینسو: نه من سقطش میکنم
مون هی: چیشدهههههه اههه به منم بگین خب
یونگی: مامانت واست یا آبجی یا داداش میاره
مون هی: آخ جونننننننننن
مینسو: دارم برات
یونگی: بیایین بغلم
مون هی رفت بغلش کرد
یونگی: نارنگیم ؟ بیا دیگه
مینسو: نارگیم؟ نمیام(عصبی)
یونگی مون هی رو بوس کرد گفت برو بخواب
یونگی: اگه میخوای سقط بشه من یه راه حلی دارم😈
مینسو: چه راه حلی؟
یونگی: بیا امشب.. که مینسو نذاشت حرف بزنه
مینسو: نه بچه رو میخوام اره میخوام مامان فداش شه(با شکمش حرف میزنه😐)
یونگی مینسو رو بغل کرد
مینسو: بریم بخوابیم
رفتن بخوابن
ویو صبح ات
با حس خیسی لبام از خواب پاشدم دیدم جیمین داره میبوستم منم همراهی کردم بعد از گردنش گرفتم و بوسمون رو عمیق تر کردم موهاشو نوازش میکردم (به دل نگیرید فاز رمانتیک بودن ورم داشته😂)
بعد1مین
نفس کم آوردم ولی دوست نداشتم از جدا شم جیمین داشت آروم از جدا میشد که من دوباره از سرش گرفتم و بوسیدمش (خدایی دارم اینو با داییم مینویسم داره یاد میده چطور باید رمانتیک شد خدا نصیب همه بکنه از این دایی ها😎😂)
ادامه دارد...
حمایت کنید🥺♥
۱۸.۹k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.