رمان نجاتگر قلب
رمان نجاتگر قلب
part11
.....÷چرا انقدر تعجب
می کنی؟
پسره گفت اوپاته و
گفت بریم خونه ی
اون بعدشم چون پسره
اوپات بود با خودم
گفتم حتما بهت
نزدیکه پس قبول
کردم.
- اما.....
÷اگه نگرانی که اونجا
پیش پسره معذب باشی
من که نمردم.....
برادرت همیشه مراقبته:)))
لپش رو کشیدم و گفتم:
- وایی جویو.تو کی انقدر
بزرگ شدی ؟هوم؟......
بعد از اینکه مرخص شدم
رفتیم تا خونه ی مدیر پارک
رو پیدا کنیم.
- ببینم آدرس خونه اش رو
بهت داد؟
÷آره.بگیر.
رفتیم به آدرس
÷فکر کنم باید اینجا باشه.
- راستی جویو،هیوسو کجا
رفت؟
÷بعد از این که ما رو بیرون
کردن اون رفت گانگنام.
- اوم:((
زنگ زدیم.
¶کیه؟...
دیدم صدای یه زن از توی خونه
اومد.
- ببخشید فکر کنم اشتباه اومدیم.
هنوز میخواستیم بریم که
از پشت آیفون یکی صدا
زد.....
¶خانم لی.....خودتونید؟
بفرمایید تو.......
و در رو باز کرد.
وارد شدیم.
یهو دیدم خانم پارک اومد گفت:
¶خوش اومدید.
÷آآآ....شما همون دختره ی توی
دانشگاه نیستین؟
نگاهی به عقب انداخت و
گفت:
¶شما لی جویو شی؟
- ببینم شما دو تا همدیگه رو
میشناسین ؟
÷آره نونا.ما با هم به یه دانشگاه
میریم.
- آآآ......که اینطور:)))
وارد خونه شدیم .
÷چه خونهی باحالیه:)))
- همه چی شون باحاله:)
¶میخواستم یه چیزی بهتون بگم.
بیاین از این به بعد توی خونه
راحت حرف بزنیم.آها راستی
برادرم گفت از این به بعد
سون جو توی شرکت ما کار
میکنه اما فقط به عنوان یک
منشی.
- آها بله:)
¶من و برادرم تو یه اتاق
میخوابیم و شما و برادرتون
تو یه اتاق.
- باشه.
چانیول داشت با تلفن حرف میزد.
دستشو به نشانه ی سلام بالا برد .
منم برای اینکه جوابشو بدم دستمو
بالا بردم.
تلفنش که تموم شد گفت:
+ خب خب خب....یکم سوجو
بخوریم؟هوم؟
به من نگاه کرد.
- خب.....خوبه(؛
یک ساعت بعد
چانیول ویو:
خیلی مست شده بودیم.
سون جو رو بغل کردم
تا ببرم تو اتاق چون خیلی
مست شده بود و نمیتونست
راه بره.
اما همین که گذاشتمش رو
تخت........
این داستان ادامه دارد.......❤️
part11
.....÷چرا انقدر تعجب
می کنی؟
پسره گفت اوپاته و
گفت بریم خونه ی
اون بعدشم چون پسره
اوپات بود با خودم
گفتم حتما بهت
نزدیکه پس قبول
کردم.
- اما.....
÷اگه نگرانی که اونجا
پیش پسره معذب باشی
من که نمردم.....
برادرت همیشه مراقبته:)))
لپش رو کشیدم و گفتم:
- وایی جویو.تو کی انقدر
بزرگ شدی ؟هوم؟......
بعد از اینکه مرخص شدم
رفتیم تا خونه ی مدیر پارک
رو پیدا کنیم.
- ببینم آدرس خونه اش رو
بهت داد؟
÷آره.بگیر.
رفتیم به آدرس
÷فکر کنم باید اینجا باشه.
- راستی جویو،هیوسو کجا
رفت؟
÷بعد از این که ما رو بیرون
کردن اون رفت گانگنام.
- اوم:((
زنگ زدیم.
¶کیه؟...
دیدم صدای یه زن از توی خونه
اومد.
- ببخشید فکر کنم اشتباه اومدیم.
هنوز میخواستیم بریم که
از پشت آیفون یکی صدا
زد.....
¶خانم لی.....خودتونید؟
بفرمایید تو.......
و در رو باز کرد.
وارد شدیم.
یهو دیدم خانم پارک اومد گفت:
¶خوش اومدید.
÷آآآ....شما همون دختره ی توی
دانشگاه نیستین؟
نگاهی به عقب انداخت و
گفت:
¶شما لی جویو شی؟
- ببینم شما دو تا همدیگه رو
میشناسین ؟
÷آره نونا.ما با هم به یه دانشگاه
میریم.
- آآآ......که اینطور:)))
وارد خونه شدیم .
÷چه خونهی باحالیه:)))
- همه چی شون باحاله:)
¶میخواستم یه چیزی بهتون بگم.
بیاین از این به بعد توی خونه
راحت حرف بزنیم.آها راستی
برادرم گفت از این به بعد
سون جو توی شرکت ما کار
میکنه اما فقط به عنوان یک
منشی.
- آها بله:)
¶من و برادرم تو یه اتاق
میخوابیم و شما و برادرتون
تو یه اتاق.
- باشه.
چانیول داشت با تلفن حرف میزد.
دستشو به نشانه ی سلام بالا برد .
منم برای اینکه جوابشو بدم دستمو
بالا بردم.
تلفنش که تموم شد گفت:
+ خب خب خب....یکم سوجو
بخوریم؟هوم؟
به من نگاه کرد.
- خب.....خوبه(؛
یک ساعت بعد
چانیول ویو:
خیلی مست شده بودیم.
سون جو رو بغل کردم
تا ببرم تو اتاق چون خیلی
مست شده بود و نمیتونست
راه بره.
اما همین که گذاشتمش رو
تخت........
این داستان ادامه دارد.......❤️
۲.۲k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.