رمان نجاتگر قلب
رمان نجاتگر قلب
part9
.......پیش رفت و
تونستم مقام مدیریت
را به دست بیاورم.
اما.....اما.....هنوز
دو روز بیشتر نگذشته
بود.
امکان نداشت.....نه.....
امکان نداره یه همچین
اتفاقی بیفته.
سریع رفتم اتاق رئیس کیم
و گفتم:
-هنوز دو روز بیشتر
نگذشته.
¥مهم نیست......
-چرا مهم نیست؟خیلیم مهمه.
شما خودتون گفتن هر کسی
کارش بهتر پیش رفت اون
مدیر میشه.
¥هرچی فکر کردم که اینجوری
پیش بره بنظرم منطقی نبود.
بلاخره یون اون پسرمه.
اما تو کی هستی؟
دختر زنم؟
یا دختری که باباش مرده؟
- تو هیچوقت پای حرفت نموندی.
داشت کم کم باورم میشد که
تو واقعا منو دوست داری و منو
به عنوان دختر خودت میدونی
اما اشتباه میکردم.تو فقط از
بازی دادن آدما خوشت میاد.
حالا که اینطور شد من از این
شرکت استیفا میدم.خونه و
ماشین هم باشه برای خودت و
پسرت.(باگریه)
¥نگران نباش تو و برادرت همین
امروز صب بعد از رفتن تو آواره
شدین.
چی؟ چی داشت میگفت؟بعد
از رفتن من آواره شدیم؟یعنی
الان همه ی وسایلامون توی خیابونه؟
وای داداشم....داداشم...
- تقاص این کارتو پس میدی آقای کیم.
و زود از شرکت زدم بیرون.
آقای پارک اومده بود دم در شرکت.
+خانم لی.دیدم خیلی با نگرانی
رفتین گفتم بیام دنبالتون. چیزی
شده؟
منم که توی افکار خودم بودم گفتم:
-آره.خیلی چیزا شده.آواره شدم.
بیکار هم شدم.
+بله؟
که یهو سرم از شدت شوک گیج
خورد و بی هوش شدم.....
این داستان ادامه دارد.........❤️
part9
.......پیش رفت و
تونستم مقام مدیریت
را به دست بیاورم.
اما.....اما.....هنوز
دو روز بیشتر نگذشته
بود.
امکان نداشت.....نه.....
امکان نداره یه همچین
اتفاقی بیفته.
سریع رفتم اتاق رئیس کیم
و گفتم:
-هنوز دو روز بیشتر
نگذشته.
¥مهم نیست......
-چرا مهم نیست؟خیلیم مهمه.
شما خودتون گفتن هر کسی
کارش بهتر پیش رفت اون
مدیر میشه.
¥هرچی فکر کردم که اینجوری
پیش بره بنظرم منطقی نبود.
بلاخره یون اون پسرمه.
اما تو کی هستی؟
دختر زنم؟
یا دختری که باباش مرده؟
- تو هیچوقت پای حرفت نموندی.
داشت کم کم باورم میشد که
تو واقعا منو دوست داری و منو
به عنوان دختر خودت میدونی
اما اشتباه میکردم.تو فقط از
بازی دادن آدما خوشت میاد.
حالا که اینطور شد من از این
شرکت استیفا میدم.خونه و
ماشین هم باشه برای خودت و
پسرت.(باگریه)
¥نگران نباش تو و برادرت همین
امروز صب بعد از رفتن تو آواره
شدین.
چی؟ چی داشت میگفت؟بعد
از رفتن من آواره شدیم؟یعنی
الان همه ی وسایلامون توی خیابونه؟
وای داداشم....داداشم...
- تقاص این کارتو پس میدی آقای کیم.
و زود از شرکت زدم بیرون.
آقای پارک اومده بود دم در شرکت.
+خانم لی.دیدم خیلی با نگرانی
رفتین گفتم بیام دنبالتون. چیزی
شده؟
منم که توی افکار خودم بودم گفتم:
-آره.خیلی چیزا شده.آواره شدم.
بیکار هم شدم.
+بله؟
که یهو سرم از شدت شوک گیج
خورد و بی هوش شدم.....
این داستان ادامه دارد.........❤️
۲.۲k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.