رمان نجاتگر قلب
رمان نجاتگر قلب
part10
چانیول ویو:
سون جو خیلی نگران
به نظر می اومد.برای
همین بعد از اینکه از
شرکتمون رفت دووم
نیاوردم و رفتم دنبالش.
توی ماشین منتظرش
موندم.از شرکت که اومد
بیرون صورتش عین گچ
دیوار سفید شده بود.
یه بوق زدم.
+خانم لی.دیدم خیلی با
نگرانی رفتین با خودم گفتم
بیام دنبالتون.چیزی شده؟
- آره.خیلی چیزا شده.
آواره شدم.بی کار هم شدم.
+بله؟
که یهو دیدم غش کرد و
افتاد روی زمین.
زود از ماشین پیاده شدم.
+خانم لی...خانم لی...صدامو
میشنوید؟
هرچی تکونش دادم نفهمید .
بغلش کردم و گذاشتمش توی
ماشین تا ببرمش بیمارستان.
رسیدیم به بیمارستان.
سون جو رو بستری کردن تا به
هوش بیاد.
یهو دیدم یه پسری از اون دور
داره به سمت تخت سون جو
می دوعه.
بعد از اینکه منو دید گفت:
÷تو دیگه کی هستی؟
+من اینو باید از شما بپرسم.
÷سون جو نونامه(آبجی بزرگترمه)
+آآآ....منم میشه گفت یکی
از همکاراشم اسمم پارک چانیوله.
ولی.....چه اتفاقی افتاده که
انقدر حالش بد شده؟
÷شخصیه.
+من اوپاشم(اینجا منظور از
اوپاشم اینه که بهش نزدیکم)
÷ناپدری مون که بهمون خونه
و ماشین داده بود هر دو رو
اَزمون گرفت.بعد از این همه
سختی که نونام بعد از ۵سال
کشید واقعا یه همچین چیزی
بهش شوک وارد و کنه.
+آآآ....پس یعنی الان خونه
و ماشین ندارین؟
÷نه دیگه://
+خب....امممم....الان
وسایلتون کجاست؟
÷دادم به نگهبان بیمارستان.
+شما میتونین تا وقتی آبجیت
خونه و ماشین پیدا کنه بیاین
خونه ما.
÷واقعا؟
+اوم:)
÷ممنون.
+پس من میرم وسایلتون رو
ببرم خونه ام.
سون جو ویو:
به هوش که اومدم جویو
کنارم بود.
÷بیدار شدی نونا؟یه خبر
خوش.دیگه نگران نباش.
خونه پیدا کردیم.
- چی؟کجا؟
÷خونه ی همون پسره.
اسمش چی بود؟ آها پارک
چانیول.
-چیییییی؟......
این داستان ادامه دارد......❤️
part10
چانیول ویو:
سون جو خیلی نگران
به نظر می اومد.برای
همین بعد از اینکه از
شرکتمون رفت دووم
نیاوردم و رفتم دنبالش.
توی ماشین منتظرش
موندم.از شرکت که اومد
بیرون صورتش عین گچ
دیوار سفید شده بود.
یه بوق زدم.
+خانم لی.دیدم خیلی با
نگرانی رفتین با خودم گفتم
بیام دنبالتون.چیزی شده؟
- آره.خیلی چیزا شده.
آواره شدم.بی کار هم شدم.
+بله؟
که یهو دیدم غش کرد و
افتاد روی زمین.
زود از ماشین پیاده شدم.
+خانم لی...خانم لی...صدامو
میشنوید؟
هرچی تکونش دادم نفهمید .
بغلش کردم و گذاشتمش توی
ماشین تا ببرمش بیمارستان.
رسیدیم به بیمارستان.
سون جو رو بستری کردن تا به
هوش بیاد.
یهو دیدم یه پسری از اون دور
داره به سمت تخت سون جو
می دوعه.
بعد از اینکه منو دید گفت:
÷تو دیگه کی هستی؟
+من اینو باید از شما بپرسم.
÷سون جو نونامه(آبجی بزرگترمه)
+آآآ....منم میشه گفت یکی
از همکاراشم اسمم پارک چانیوله.
ولی.....چه اتفاقی افتاده که
انقدر حالش بد شده؟
÷شخصیه.
+من اوپاشم(اینجا منظور از
اوپاشم اینه که بهش نزدیکم)
÷ناپدری مون که بهمون خونه
و ماشین داده بود هر دو رو
اَزمون گرفت.بعد از این همه
سختی که نونام بعد از ۵سال
کشید واقعا یه همچین چیزی
بهش شوک وارد و کنه.
+آآآ....پس یعنی الان خونه
و ماشین ندارین؟
÷نه دیگه://
+خب....امممم....الان
وسایلتون کجاست؟
÷دادم به نگهبان بیمارستان.
+شما میتونین تا وقتی آبجیت
خونه و ماشین پیدا کنه بیاین
خونه ما.
÷واقعا؟
+اوم:)
÷ممنون.
+پس من میرم وسایلتون رو
ببرم خونه ام.
سون جو ویو:
به هوش که اومدم جویو
کنارم بود.
÷بیدار شدی نونا؟یه خبر
خوش.دیگه نگران نباش.
خونه پیدا کردیم.
- چی؟کجا؟
÷خونه ی همون پسره.
اسمش چی بود؟ آها پارک
چانیول.
-چیییییی؟......
این داستان ادامه دارد......❤️
۲.۲k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.