پارت۱۰۹
پارت۱۰۹
یوری واقعا حالش بد بود و دکتر هم داشت معاینه اش میگرد که بعد از دقایقی بیرون اومد
تهیونگ:دکتر چش شده یدفعه
دکتر:چیزی نیست ایشون بخاطر بارداریشون بدنشون خیلی ضعیف شده برای همینه که انقدر حالشون بد شده وگرنه درد قلبشون انچنان هم نبود ما حتی اوایل بارداریشون هم گفتیم که بدنشون خیلی سخت میتونن از یه بچه نگهداری کنن چه برسه به دوتا برای همینه که انقدر ضعیف شدن
تهیونگ:یعنی حالش خوبه الان
دکتر:بله بهشون ارامبخش زدیم و خوابن نمیخواد بیدارشون کنین وقتی سرمشون تموم شد میتونین برید
تهیونگ :ممنون
و بعد از رفتن دکتر رفت پیش یوری که خواب بود و نشست پیشش و وقتی سرمش تموم شد یوری و بغل کرد و سوار ماشین شدن و به خونه رفتن دیگه نزدیکای صبح هم بود و هوا داشت روشن میشد و وقتی رسیدن خونه یوری و گذاشت روی تخت و خودش هم کنارش دراز شد و خوابید تهیونگ خیلی کم خوابیده بود فقط ۴ساعت خوابیده بود خیلی بیحال بود و یوری هم که با اینکه تقريبا زیاد خوابیده بود کسل بود و اصن حوصله نداشت
یئون وو:یوری الان خوبی
.یوری:اره خوبم
میرا:پس دیشب برای همین بود انقدر صدا میومد
یوری:عه مثلا من میخواستم کسی نفهمه الانم تو به کسی نمیگیا
میرا:باشه نگران نباش
یوری:دمت گرم
روز ها میگذشت و رسید به وقت خداحافظی و خانواده هاشون به ایران برگشتن و دوباره کارهای تهیونگ خیلی زیاد شده بود و خیلی وقت ها یوری و بچه ها تنها میموندن و تهیونگ صبح های زود میرفت و اخر شب ها برمیگشت چندروزی بود که تهیون خیلی بیقرار شده بود و همش گریه میکرد یه شب که یوری تهجونگ و خوابوند و رفت سراغ تهیون دید که
....................
یوری واقعا حالش بد بود و دکتر هم داشت معاینه اش میگرد که بعد از دقایقی بیرون اومد
تهیونگ:دکتر چش شده یدفعه
دکتر:چیزی نیست ایشون بخاطر بارداریشون بدنشون خیلی ضعیف شده برای همینه که انقدر حالشون بد شده وگرنه درد قلبشون انچنان هم نبود ما حتی اوایل بارداریشون هم گفتیم که بدنشون خیلی سخت میتونن از یه بچه نگهداری کنن چه برسه به دوتا برای همینه که انقدر ضعیف شدن
تهیونگ:یعنی حالش خوبه الان
دکتر:بله بهشون ارامبخش زدیم و خوابن نمیخواد بیدارشون کنین وقتی سرمشون تموم شد میتونین برید
تهیونگ :ممنون
و بعد از رفتن دکتر رفت پیش یوری که خواب بود و نشست پیشش و وقتی سرمش تموم شد یوری و بغل کرد و سوار ماشین شدن و به خونه رفتن دیگه نزدیکای صبح هم بود و هوا داشت روشن میشد و وقتی رسیدن خونه یوری و گذاشت روی تخت و خودش هم کنارش دراز شد و خوابید تهیونگ خیلی کم خوابیده بود فقط ۴ساعت خوابیده بود خیلی بیحال بود و یوری هم که با اینکه تقريبا زیاد خوابیده بود کسل بود و اصن حوصله نداشت
یئون وو:یوری الان خوبی
.یوری:اره خوبم
میرا:پس دیشب برای همین بود انقدر صدا میومد
یوری:عه مثلا من میخواستم کسی نفهمه الانم تو به کسی نمیگیا
میرا:باشه نگران نباش
یوری:دمت گرم
روز ها میگذشت و رسید به وقت خداحافظی و خانواده هاشون به ایران برگشتن و دوباره کارهای تهیونگ خیلی زیاد شده بود و خیلی وقت ها یوری و بچه ها تنها میموندن و تهیونگ صبح های زود میرفت و اخر شب ها برمیگشت چندروزی بود که تهیون خیلی بیقرار شده بود و همش گریه میکرد یه شب که یوری تهجونگ و خوابوند و رفت سراغ تهیون دید که
....................
۱.۲k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.