فیک:"لوسیفر"۲۷
لوسیفر خوشحال و خندان و صد البته راضی از کار خویش از اونجا زد بیرون و عین یه موسیقی اپرا به جیغ و داد مرد که از اعماق وجودش بیرون میومد گوش میداد و با ریتمش همراه میشد:
آخیشششش...بعد سه سال...شکنجه کردن یه انسان خیلی حس خوبی میده!
وقتی از صدای ناله ها و فریاد ها دور شد مغزش شروع به پخش کردن خاطراتش شد
خاطرات اون شب
لوسیفر و آریل
لبخندی زد و با خودش گفت:
شاید عاشقش نشده باشم... ولی میخوامش..!
.
.
.
جونگ کوک: خب ببین... من تاحالا همچین کاری نکردم!
جین: پس عمهی من بود که هر شب سه تا دختر تو اتاقش بودن؟
جونگ کوک: اونا که نیازی به این چیزا نداشتن! یه مشت هرزه بودن که خودشون میچسبیدن بهت!
جین: نکنه واقعا عاشقش شدی؟
جونگ کوک: نمیدونم...
جین: بابا تو خیلی پرتی!
جونگ کوک: هی جین... هنوزم میتونم به عزی جون تلفن کنم تشریفشو بیاره ها !
جین:خب خب... وحشی بازی در نیار! خودم ردیفش میکنم برات..
جونگ کوک: خب؟
جین: اول باید کادو بخری دست خالی که نمیشه
جونگ کوک: خب اینکه مشکلی نیست میدم یه بنز آخر مدل براش بیارن...وایسا یه تلفن کنم...
جین: نه ابله!
جونگ کوک: چی پس؟ اون ماشین جدیده که زیر پا خودمه خوبه؟ یه بار بیشتر سوارش نشدما!
جین: تاحالا کلمهی رمانتیک به گوشت خورده؟
جونگ کوک: اووووو... پس قضیه از این قراره
جین:بله... پس عقلتو به کار بنداز
جونگ کوک: اینم اوکیه...بعدی
جین: ببین کوک چون تو تاحالا تو رابطه نبودی و عمق رابطهت به اتاق ختم میشده باید بدونی که عین سگ با دختره رفتار نکنی!
جونگ کوک: ولی دخترا دوسش داشتن...
جین: جئون جونگ کوک! تو قرار نیست باهاش بخوابی! قراره مخشو بزنی! قراره اعتراف کنی!
جونگ کوک: یعنی بعدش قرار نیست باهم بخوابیم؟
جین:ای خدا... منو نجات بده!
.
.
.
جونگ کوک در خوشتیپ ترین حالت ممکن بهترین عطر رو زده بود و بهترین برندو تن کرده بود
و ازونور آریل با برگانی ریخته که چیشده که لوسیفر قراره به شام دعوتش کنه داشت سعی میکرد خوب به نظر بیاد
لباس زرشکی بلندی پوشیده بود که از بالا تنه باز بود و داشت گوشواره هاشو درست میکرد که یهو جیمین با لبخندی مرموز وارد اتاق شد
جیمین:چه خبره؟ خوشگل کردی لیدی
آریل: تظاهر نکن نمیدونی!
جیمین: منکه میدونم آخر این قرار میخواد به کجا ختم بشه! ولی تو باید تجربه کنی خب....
آریل:چیو؟
جیمین: هیچی! مواظب خودت باش!
آریل:اوکی...
جونگ کوک و آریل قرار بود تو کافهی وسط شهر همو ببینن
اما بیخبر از اینکه سرنوشت چه چیزی رو براشون رقم زده بود...
جونگ کوک آریل رو دیدی رو براش دست تکون داد اما آریل خواست سرشو سمت جونگ کوم برگردونه که...
.
.
.
계속
آخیشششش...بعد سه سال...شکنجه کردن یه انسان خیلی حس خوبی میده!
وقتی از صدای ناله ها و فریاد ها دور شد مغزش شروع به پخش کردن خاطراتش شد
خاطرات اون شب
لوسیفر و آریل
لبخندی زد و با خودش گفت:
شاید عاشقش نشده باشم... ولی میخوامش..!
.
.
.
جونگ کوک: خب ببین... من تاحالا همچین کاری نکردم!
جین: پس عمهی من بود که هر شب سه تا دختر تو اتاقش بودن؟
جونگ کوک: اونا که نیازی به این چیزا نداشتن! یه مشت هرزه بودن که خودشون میچسبیدن بهت!
جین: نکنه واقعا عاشقش شدی؟
جونگ کوک: نمیدونم...
جین: بابا تو خیلی پرتی!
جونگ کوک: هی جین... هنوزم میتونم به عزی جون تلفن کنم تشریفشو بیاره ها !
جین:خب خب... وحشی بازی در نیار! خودم ردیفش میکنم برات..
جونگ کوک: خب؟
جین: اول باید کادو بخری دست خالی که نمیشه
جونگ کوک: خب اینکه مشکلی نیست میدم یه بنز آخر مدل براش بیارن...وایسا یه تلفن کنم...
جین: نه ابله!
جونگ کوک: چی پس؟ اون ماشین جدیده که زیر پا خودمه خوبه؟ یه بار بیشتر سوارش نشدما!
جین: تاحالا کلمهی رمانتیک به گوشت خورده؟
جونگ کوک: اووووو... پس قضیه از این قراره
جین:بله... پس عقلتو به کار بنداز
جونگ کوک: اینم اوکیه...بعدی
جین: ببین کوک چون تو تاحالا تو رابطه نبودی و عمق رابطهت به اتاق ختم میشده باید بدونی که عین سگ با دختره رفتار نکنی!
جونگ کوک: ولی دخترا دوسش داشتن...
جین: جئون جونگ کوک! تو قرار نیست باهاش بخوابی! قراره مخشو بزنی! قراره اعتراف کنی!
جونگ کوک: یعنی بعدش قرار نیست باهم بخوابیم؟
جین:ای خدا... منو نجات بده!
.
.
.
جونگ کوک در خوشتیپ ترین حالت ممکن بهترین عطر رو زده بود و بهترین برندو تن کرده بود
و ازونور آریل با برگانی ریخته که چیشده که لوسیفر قراره به شام دعوتش کنه داشت سعی میکرد خوب به نظر بیاد
لباس زرشکی بلندی پوشیده بود که از بالا تنه باز بود و داشت گوشواره هاشو درست میکرد که یهو جیمین با لبخندی مرموز وارد اتاق شد
جیمین:چه خبره؟ خوشگل کردی لیدی
آریل: تظاهر نکن نمیدونی!
جیمین: منکه میدونم آخر این قرار میخواد به کجا ختم بشه! ولی تو باید تجربه کنی خب....
آریل:چیو؟
جیمین: هیچی! مواظب خودت باش!
آریل:اوکی...
جونگ کوک و آریل قرار بود تو کافهی وسط شهر همو ببینن
اما بیخبر از اینکه سرنوشت چه چیزی رو براشون رقم زده بود...
جونگ کوک آریل رو دیدی رو براش دست تکون داد اما آریل خواست سرشو سمت جونگ کوم برگردونه که...
.
.
.
계속
۱۲۲.۲k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.