مگه ن ا.ت؟
مگه ن ا.ت؟
اوهومی گفتم، ولی حس خوبی ب این بازی نداشتم...
بلاخره یوگیوم اومد... بعد خوردن ناهارمون یورا آبجو ته بطریو خورد و رفت رو زمین نشست
¥خب بیاید ببینم، الان هرکدوممون یکی دو شات خورده خوبه، بیاین بازیو شروع کنیم
نشستیم رو زمین، من کنار هوسوک وروبه روی یوگیوم بودم
یورا بطریو چرخوند ک بین خودش و هوسوک افتاد
¥خببب، بگو ببینم، چقد ا.تو دوس داری؟ اصن دوسش داری؟
_خب معلومه، این چ سوالیه؟ اگه نداشتم ک دوست پسرش نبودم
یورا جوری ک راضی شده باشه سر تکون داد و هوسوک بطریو چرخوند و بین منو یوگیوم افتاد
€خب ا.ت، قبل از هوسوک دوست پسر دیگه ای داشتی؟
الان رسما داشت ب خودش اشاره میکرد
قلبم میگفت بگو اره، خیلیم دوسش داشتم، ولی بخاطر دوستم ولم کرد، ولی مغزم میگفت بگو نه، وجودش رو نادیده بگیر
و درین مرحله... مغزم بود ک پیروز شد
+نه، اولین دوست پسرم هوسوک بوده
نگاع حرصی و عصبیش رو حس میکردم ک هوسوک پوزخندی زد. بطریو چرخوندم ک بین هوسوک و یوگیوم افتاد
_قبل هرچی بگم، من جرعت میخوام
€جرعت؟ باشه، باید با ا.ت کات کنی
هرسه با تعجب بهش نگا کردیم
¥یا یوگیوم این چ جرعت مسخره ای بود
_عمرا، هر مجازاتی بگی قبول میکنم
لبخندی بهش زدم، درسته دوست پسرم و فقط برادرمه ولی... ازین حرفش حس خوبی گرفتم
€اوکی ی مجازاتی برات بعدا تایین میکنیم
هوسوک بطریو چرخوند ک بین منو یورا افتاد
+میخوام ب جرعت بگم، حسابی دوست پسرتو بچسب و مراقبش باش، چون ممکنه بخاطر هرچیزی ولت کنه
اینو گفتم و بلند شدم و ب اتاقمون رفتم
بعد چند دقیقه در باز شد و هوسوک اومدتو و کنارم نشست
_احساس میکنم یورا ی بویایی برده، البته حق داره چون یوگیوم هم نشون داد میشناستت هم این حرفایی ک زد... منم بودم شک میکردم
+هوسوکا ببخشید ولی میخوام تنها باشم، اگه میشه ی لیوان اب برام بیار
باشه ای گفت و از اتاق بیرون رفت، رو تخت نشستمو بغض کرده ب سقف خیره شدم
اگه میدونستم یوگیوم هم اینجاست و دوست پسر یوراعه اصلا نمیومدم...
بعد یکی دو دقیقه در باز شد، انتظار داشتم هوسوک باشه ولی یوگیوم بود!
بلند شدم و روتخت نشستم ک درو قفل کرد
+چی میخوای؟ چرا اومدی؟ چرا درو قفل کردی؟ بازش کن و برو بیرون
بی توجه ب حرفم اومد طرفم نشست...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ادامه پارت 4:)))
شرط نمیزارم
اوهومی گفتم، ولی حس خوبی ب این بازی نداشتم...
بلاخره یوگیوم اومد... بعد خوردن ناهارمون یورا آبجو ته بطریو خورد و رفت رو زمین نشست
¥خب بیاید ببینم، الان هرکدوممون یکی دو شات خورده خوبه، بیاین بازیو شروع کنیم
نشستیم رو زمین، من کنار هوسوک وروبه روی یوگیوم بودم
یورا بطریو چرخوند ک بین خودش و هوسوک افتاد
¥خببب، بگو ببینم، چقد ا.تو دوس داری؟ اصن دوسش داری؟
_خب معلومه، این چ سوالیه؟ اگه نداشتم ک دوست پسرش نبودم
یورا جوری ک راضی شده باشه سر تکون داد و هوسوک بطریو چرخوند و بین منو یوگیوم افتاد
€خب ا.ت، قبل از هوسوک دوست پسر دیگه ای داشتی؟
الان رسما داشت ب خودش اشاره میکرد
قلبم میگفت بگو اره، خیلیم دوسش داشتم، ولی بخاطر دوستم ولم کرد، ولی مغزم میگفت بگو نه، وجودش رو نادیده بگیر
و درین مرحله... مغزم بود ک پیروز شد
+نه، اولین دوست پسرم هوسوک بوده
نگاع حرصی و عصبیش رو حس میکردم ک هوسوک پوزخندی زد. بطریو چرخوندم ک بین هوسوک و یوگیوم افتاد
_قبل هرچی بگم، من جرعت میخوام
€جرعت؟ باشه، باید با ا.ت کات کنی
هرسه با تعجب بهش نگا کردیم
¥یا یوگیوم این چ جرعت مسخره ای بود
_عمرا، هر مجازاتی بگی قبول میکنم
لبخندی بهش زدم، درسته دوست پسرم و فقط برادرمه ولی... ازین حرفش حس خوبی گرفتم
€اوکی ی مجازاتی برات بعدا تایین میکنیم
هوسوک بطریو چرخوند ک بین منو یورا افتاد
+میخوام ب جرعت بگم، حسابی دوست پسرتو بچسب و مراقبش باش، چون ممکنه بخاطر هرچیزی ولت کنه
اینو گفتم و بلند شدم و ب اتاقمون رفتم
بعد چند دقیقه در باز شد و هوسوک اومدتو و کنارم نشست
_احساس میکنم یورا ی بویایی برده، البته حق داره چون یوگیوم هم نشون داد میشناستت هم این حرفایی ک زد... منم بودم شک میکردم
+هوسوکا ببخشید ولی میخوام تنها باشم، اگه میشه ی لیوان اب برام بیار
باشه ای گفت و از اتاق بیرون رفت، رو تخت نشستمو بغض کرده ب سقف خیره شدم
اگه میدونستم یوگیوم هم اینجاست و دوست پسر یوراعه اصلا نمیومدم...
بعد یکی دو دقیقه در باز شد، انتظار داشتم هوسوک باشه ولی یوگیوم بود!
بلند شدم و روتخت نشستم ک درو قفل کرد
+چی میخوای؟ چرا اومدی؟ چرا درو قفل کردی؟ بازش کن و برو بیرون
بی توجه ب حرفم اومد طرفم نشست...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ادامه پارت 4:)))
شرط نمیزارم
۱.۳k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.