فقط...نگرانتم، نمیخوام اسیبی بهت برسه
فقط...نگرانتم، نمیخوام اسیبی بهت برسه
اونم بغض داشت و من تاحالا اینجوری ندیده بودمش، تاحالا جلوی من گریه یا بغض نکرده بود!
_فقط منم که... میتونم اذیتت کنم و بهت کرم بریزم ن کس دیگه، بعدم...
نمیخواستم بخاطر هوس بازیای یکی اسیب ببینی، نمیدونی اون روز ک رفتی کافه چقدر نگرانت شدم، برا همین بود ک گفتم بیام، چندبارم ب سرم زد بیوفتم دنبالت و تعقیبت کنم، خب همه اینا ا، نگرانیمه
و قطره اشکی از چشمش چکید، دوست نداشتم گریه هاشو ببینم، اصلا عادت نداشتم، سریع اشکش رو پاک کردم
+یااا، چرا گریه میکنی؟ تو که هیچوقت جلوی من ازین کارا نمیکردی...
_ا.ت، منو میبخشی؟
+اوهوم، فقط گریه نکن، اگرم اون واقعا اینجور ادمیه... باشه برنمیگردم
الانم برمیگردیم پایین و به حرص دادنش با وانمود کردن اینکه تو دوست پسرمی ادامه میدیم، چطوره؟
جوری خندید که چال کوچولو گوشه لبش نمایان شد
نشست کنارم و محکم بغلم کرد ک متقابلا بغلش کردم
+ولی هوسوکا... تو خیلی تغییر کردیا، قبلا سر کوچکترین چیز بحث میکردیم و همش میزدیم تو سرو کله هم ولی الان...
ازم جدا شد و دست ب سینه نشست
_خب، شاید زیادی تو نقش دوست پسری فرو رفتم، جای اعتراض نیست، تازه باید خوشحالم باشی
از لحن و ژستی ک گرفته بود خندم گرفت و هوسوک هم زل زده بود به من ک منم یه زبون درازی بهش کردم
_میشه همیشه همینجوری شاد و شیطون باشی؟ اصلا ا.ت ناراحت رو دوست ندارم
+حتمااا، ازین به بعد کلی هم بهت کرم میریزم، مثل قدیما
بعد گردنشو بین دستم گرفتم و با اون یکی دستم سرشو ناز کردم
_ای ای ای ای ا.ت ولم کن
ولش کردم ک صاف نشست و دستشو رو سرش گذاشت
_ایییییییش، سرم درد گرفت
+اومممم منم همینو میخواستم، گفتم ک ازین به بعد بهت کرم میریزم
چشم خوره ای رفت که خندیدم و اونم خندید
+خبببب بگو ببینم چطوری بهش گفتی ازم جدا شه؟ یعنی چیکارش کردی
_هیچ رفتم جلوشو گرفتم و گفتم بهتره از ا.ت جدا بشی، گفت تو کی باشی ب تو چه، منم یه مشت خوابوندم تو صورتش گفتم اگه ازش جدا نشی مادرتو به عزات میشونم، بعد یه حرفایی دیگ ب غلط کردن افتاد و قبول کرد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
ادامش پست بعد
اونم بغض داشت و من تاحالا اینجوری ندیده بودمش، تاحالا جلوی من گریه یا بغض نکرده بود!
_فقط منم که... میتونم اذیتت کنم و بهت کرم بریزم ن کس دیگه، بعدم...
نمیخواستم بخاطر هوس بازیای یکی اسیب ببینی، نمیدونی اون روز ک رفتی کافه چقدر نگرانت شدم، برا همین بود ک گفتم بیام، چندبارم ب سرم زد بیوفتم دنبالت و تعقیبت کنم، خب همه اینا ا، نگرانیمه
و قطره اشکی از چشمش چکید، دوست نداشتم گریه هاشو ببینم، اصلا عادت نداشتم، سریع اشکش رو پاک کردم
+یااا، چرا گریه میکنی؟ تو که هیچوقت جلوی من ازین کارا نمیکردی...
_ا.ت، منو میبخشی؟
+اوهوم، فقط گریه نکن، اگرم اون واقعا اینجور ادمیه... باشه برنمیگردم
الانم برمیگردیم پایین و به حرص دادنش با وانمود کردن اینکه تو دوست پسرمی ادامه میدیم، چطوره؟
جوری خندید که چال کوچولو گوشه لبش نمایان شد
نشست کنارم و محکم بغلم کرد ک متقابلا بغلش کردم
+ولی هوسوکا... تو خیلی تغییر کردیا، قبلا سر کوچکترین چیز بحث میکردیم و همش میزدیم تو سرو کله هم ولی الان...
ازم جدا شد و دست ب سینه نشست
_خب، شاید زیادی تو نقش دوست پسری فرو رفتم، جای اعتراض نیست، تازه باید خوشحالم باشی
از لحن و ژستی ک گرفته بود خندم گرفت و هوسوک هم زل زده بود به من ک منم یه زبون درازی بهش کردم
_میشه همیشه همینجوری شاد و شیطون باشی؟ اصلا ا.ت ناراحت رو دوست ندارم
+حتمااا، ازین به بعد کلی هم بهت کرم میریزم، مثل قدیما
بعد گردنشو بین دستم گرفتم و با اون یکی دستم سرشو ناز کردم
_ای ای ای ای ا.ت ولم کن
ولش کردم ک صاف نشست و دستشو رو سرش گذاشت
_ایییییییش، سرم درد گرفت
+اومممم منم همینو میخواستم، گفتم ک ازین به بعد بهت کرم میریزم
چشم خوره ای رفت که خندیدم و اونم خندید
+خبببب بگو ببینم چطوری بهش گفتی ازم جدا شه؟ یعنی چیکارش کردی
_هیچ رفتم جلوشو گرفتم و گفتم بهتره از ا.ت جدا بشی، گفت تو کی باشی ب تو چه، منم یه مشت خوابوندم تو صورتش گفتم اگه ازش جدا نشی مادرتو به عزات میشونم، بعد یه حرفایی دیگ ب غلط کردن افتاد و قبول کرد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
ادامش پست بعد
۱.۵k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.