دوپارتی یونگی

پاهاش سست شده بودن بهت زده به منظره‌ی رو به روش نگاه میکرد هنوزم باورش نمیشد که این اتفاق افتاده صدای آژیر پلیس و ارژانس از هر طرف شنیده میشد نورای قرمز و آبی و چشمای اشکیش نمیزاشت رو به روشو درست ببینه ا.ت کسی که یونگی بار و بارها بهش گفته بود که دلیل زندگیشه همین چند دیقه پیش از بالای ساختمون ۱۳ طبقه خودشو پایین پرت کرد هزاران هزار نفر میتونست جلوش رو بگیرن چون قبل از این اتفاق رسیده بودن اما یونگی همین تازه فهمید که فرشته کوچولوش روحش رو به سمت آسمونا پرواز داده گیج بود نمیتونست درست راه بره و چشماش سیاهی میرفت اما همراه پرستارا سوار ارژانس شد از شدت ناراحتی فقط آروم آروم اشک میریخت با پرستارا حرف نمیزد و تا وقتی برسن به بیمارستان تو دلش دعا میکرد دعا میکرد کاشتی چشماشو باز کنه کاش دوباره نفس بکشه کاش دوباره سرم غر بزنه کاش دوباره وقتی جایی میریم منتظرم بزاره کاش دوباره انقدر دم گوشم حرف بزنه که شبا نتونم بخوابم کاش به هوش بیاد و بگه همش یه شوخی بود حتی دعا میکرد که این فقط یه کابوس باشه دعا میکرد هرچه سریع تر از این خواب لعنتی بیدار شه توی راهروی بیمارسان وقتی تمام زندگیش رو تو اتاق عمل دید
روی زمین نشست و به گوشه خیره شد آروم اشک میریخت و دعا میکر گاهی وقتا هم بلند میشد و راهروی بیمارستان رو تا آخرش با قدم های بلند طی میکرد و دوباره برمیگشت و دوباره و دوباره هی پامیشد و هی مینشست و راه میرفت و دعا میکرد زمان از حلزون هم آروم تر جلو میرفت تازه فقط یک ساعت شده بود اما برای یونگی معادل یک قرن بود دو ساعت گذشت سه ساعت پنج ساعت هفت ساعت دیگه خسته شده بود هر ساعت که میگذشت نور امیده تو قلبش کم سو تر میشد انقدری تو این هفت ساعت دعا خوند که لباش زخم شدن انقدر تو این هفت ساعت راهروی بیمارستان رو طی کرد که میدونست هر سرامیک چندتا شیار داره انقدر تو این هفت ساعت اشک ریخت که‌ ممکن بود سیل بیاد انقدری تو این هفت ساعت با وسایلای توی کیف ا.ت ور رفت‌ که بدون اینکه داحل کیف رو نگاه کنه میدونست چیا توشه بعد هفت ساعت دکتر از اتاق عمل اومد بیرون خبر خوبی داشت خوشبختانه عمل جراحی موفقیت آمیز بوده چشماش برق زد اندازه تمام غم غصه هایی که تو این هفت ساعت داشت خوشحال بود اما این خوشحالی فقط تا نیم ساعت ادامه داشت بعدش ا.ت رفت تو کما و فقط بعد از ۱۰ ساعت وقتی که یونگی پیشش بود روحش به سمت آسمون پرواز کرد یونگی تو اون هفت ساعت که وسایل ا.ت رو زیر و رو میکرد متوجه کاغدی که ته کیفش اوقتاد بود نشد
《محتوای نامه》
خوب نیستی نه ؟ میدونم ازم عصبانی هستی ! ولی برام امن نبود که عاشقت بشم عاشق تو شدن مثل رقصیدن کنار سخره بود و من هم از این سخره پایین افتادم
اگه پیشت میموندم .........
دیدگاه ها (۱)

دوپارتی یونگی

p/1

به به بفرماید سناریو تصویری از آقای جئون باشه ؟

سناریو B`T`S

"سرنوشت "p,35..ساعت ۳ صبح .....با حس باد سردی چشمامو باز کرد...

love Between the Tides³⁰چند دقیقه بعد تهیونگ به سرعت رفتم سم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط