?𝖐 𝖉𝖆𝖞
?𝖐 𝖉𝖆𝖞
𝖕𝖆𝖗𝖙 = 9
جونگکوکـ
ات
اتتتتت
حولهههههه
ا/ت
سری تلفونو قطع کردم حولرو بردم براش
انقد عجله کردم جلوی در حموم افتادم..
اخخخخ
بفرمایید ارباب
*درو باز کردم
چیشد خوبی
حواست کجاست عههه
"با دیدنش بدون هیچ لباسی
قرمز شدم
چه هیکلی داشت عوضییی
*سری رفتم تو حموم..
به چی نگا میکنی ععع
حوله رو پوشیدم اومدم بیرون
هی نگا نگا خراش برداشت پات
یکم حواستو جم کنی بد نی
" ی خراش کوچیکه چیزه خاصی نیست ارباب
*خاص بودنو نبودنشو من تئین میکنم
بخواب رو تخت پماد بیارم
"بزور رفتم رو تخت
*پماد اوردم
زدم روی زخمش
" اخخخخ
*هووووش
پخشش کردم
*بگیر بخواب
"امـ..ا
تخت من اونوره اتاقه ارباب
*اشکال ندار
امشب اینجا بخواب
من میرم اونور
"ممنون ارباب
ا/ت
وقتی رفت
به این فک کردم که
چقد میتونه مهربون باشه او نیست
کوک خیلی مهربونه
ول..ی
یکم سنگدل بازی در میار..
خیلی مهربونه..
انقد فک کردم تا خوابم برد..
*رفتم اونور اتاق تا بخوابیم
داشتم به این فک میکردم که من چم شده
چیکار دارم میکنم..
من تا حالا با کسی خوب رفتار نکردم
شاید..
شاید بخاطر حسه گناهیه که دارم..
بلخره من کاری کردم که خدمتکار شد..
هوووف..
چک کردم که ببینم خوابه یا نه..
که دیدم خوابیده..
اومدم بهش نگا کردم
ینی
وایسا..
خنگول با همون لباسا خوابید..
رفتم تو قسمت اتاق ات..
دیدم لباس خواب نداره لباساش فقط خدمتکاریو جلو بازن..
هوووف..
یکی از بلوز لشامو بر داشتم..
نه جونگکوک چیکار میخوای بکنی..
اینجوری..
نمیشه..
ولش کن بابا..
ولی اگه با این لباسا بخوابه کمر درد میگیره..
هوووف..
رفتم سمت ات..
خیلی اروم که بیدار نشه
این بچها تو خواب بود که لباسشو در اوردم..
سعی کردم اصلا بهش نگا نکنم..
بلوزرو تنش کردم..
توی اون بلوز شبی بچهایی بود که لباس پدرشونو میپوشن
ی خنده ی ریز کردم..
جونگ کوک..
تو الان خندیدی..
الانم داری با خودت حرف میزنی
بدبخت شدی پسر..
𝖕𝖆𝖗𝖙 = 9
جونگکوکـ
ات
اتتتتت
حولهههههه
ا/ت
سری تلفونو قطع کردم حولرو بردم براش
انقد عجله کردم جلوی در حموم افتادم..
اخخخخ
بفرمایید ارباب
*درو باز کردم
چیشد خوبی
حواست کجاست عههه
"با دیدنش بدون هیچ لباسی
قرمز شدم
چه هیکلی داشت عوضییی
*سری رفتم تو حموم..
به چی نگا میکنی ععع
حوله رو پوشیدم اومدم بیرون
هی نگا نگا خراش برداشت پات
یکم حواستو جم کنی بد نی
" ی خراش کوچیکه چیزه خاصی نیست ارباب
*خاص بودنو نبودنشو من تئین میکنم
بخواب رو تخت پماد بیارم
"بزور رفتم رو تخت
*پماد اوردم
زدم روی زخمش
" اخخخخ
*هووووش
پخشش کردم
*بگیر بخواب
"امـ..ا
تخت من اونوره اتاقه ارباب
*اشکال ندار
امشب اینجا بخواب
من میرم اونور
"ممنون ارباب
ا/ت
وقتی رفت
به این فک کردم که
چقد میتونه مهربون باشه او نیست
کوک خیلی مهربونه
ول..ی
یکم سنگدل بازی در میار..
خیلی مهربونه..
انقد فک کردم تا خوابم برد..
*رفتم اونور اتاق تا بخوابیم
داشتم به این فک میکردم که من چم شده
چیکار دارم میکنم..
من تا حالا با کسی خوب رفتار نکردم
شاید..
شاید بخاطر حسه گناهیه که دارم..
بلخره من کاری کردم که خدمتکار شد..
هوووف..
چک کردم که ببینم خوابه یا نه..
که دیدم خوابیده..
اومدم بهش نگا کردم
ینی
وایسا..
خنگول با همون لباسا خوابید..
رفتم تو قسمت اتاق ات..
دیدم لباس خواب نداره لباساش فقط خدمتکاریو جلو بازن..
هوووف..
یکی از بلوز لشامو بر داشتم..
نه جونگکوک چیکار میخوای بکنی..
اینجوری..
نمیشه..
ولش کن بابا..
ولی اگه با این لباسا بخوابه کمر درد میگیره..
هوووف..
رفتم سمت ات..
خیلی اروم که بیدار نشه
این بچها تو خواب بود که لباسشو در اوردم..
سعی کردم اصلا بهش نگا نکنم..
بلوزرو تنش کردم..
توی اون بلوز شبی بچهایی بود که لباس پدرشونو میپوشن
ی خنده ی ریز کردم..
جونگ کوک..
تو الان خندیدی..
الانم داری با خودت حرف میزنی
بدبخت شدی پسر..
۱۸.۵k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.