اتاق

اتاق
در من راه می رود،
شهر
دائم پشت در ایستاده
و پنجره باز
بسته است.
تو با کدام خیابان قدم می زنی
که این همه ماشین بغض می کنند؟
برگرد!
خانه از نبودنت به متروکه گی افتاده،
هر شب با یک غریبه می خوابد...
دیدگاه ها (۵)

حکایت نبودنت را هر چقدر ورق میزنم..مشکوک تر میشوم...به گمانم...

مثل کودکان خیابانی سر چهار راه ها منتظرت می ایستم ؛با دستمال...

با خود عهد کرده امهر جا خط تو را دیدمببوسمشکی خط لب می کشی ب...

.تنها مرز میان من و تو تکه پارچه ای ست... دکمه ی اولت را باز...

فیکشن بی تی اس چشم های بسته

ترسناک ۲

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط