(*چند پارتی درخواستی)
(*چند پارتی درخواستی)
کاپل: تهکوک
ژانر : عاشقانه، امگاورس، اسمات
____________________________________
ویو تهیونگ:
_اینم از کارت آخر پولو رد کن بیاد پيرمرد
سی وون: و ... ولی م..ن چیزی ن..دارم که بهت بدم .
تهیونگ عصبانی شد و از صندلیش پاشد و دستشو مشت کرد و روی میز زد:
_پيرمرد گستاخ چطور میتونی این حرفو تو صورت کیم تهیونگ یکی از خطرناک ترین آلفا ها بزنی ها؟
سی وون: معذرت میخوام قربان معذرت میخوام
_خب حالا که هیچی نداری که به عنوان باخت بدی پیشنهادی برات دارم.
سی وون: چ...چه پیشنهادی...قر..بان
سی وون میدونست با چه کسی درافتاده کیم تهیونگ یکی از خطرناکترین آلفا ها بود که همه ازش میترسیدن و هیچکس جرئت نداشت تو روش نگاه کنه و همه ازش به عنوان یه سنگدل و بی احساس یاد میکردن.
_من از رئیس کلاب شنیدم که تو یه پسر هفده ساله به اسم جونگکوک داری من اون رو میخوام به عنوان یه برده
سی وون توی شوک عمیقی فرو رفت .
چطور میتونست تک پسرشو که یه امگای ضعیف و خوشگل بود رو به این مرد سنگدل و بی رحم و بی احساس بسپاره؟
سی وون به سختی دهنشو باز کرد تا حرفی بزنه که حرفای بیرحمانه تهیونگ توی صورتش فرود اومد .
_چاره دیگه ای نداری یا پولو پرداخت کن یا پسر تو بده به من
سی وون: قر..بان خو...اهش میکنم التماستون میکنم لطفا پسر منو نگیر
سی وون جلوی تهیونگ زانو زد و شروع کرد به التماس کردن.
_عایش داری حوصلهمو سر میبری مردک پیر
***
بالاخره بعد از یه عالمه التماس سی وون محبور شد تهیونگ رو به خونه اش ببره .
ویو جونگکوک:
آخيش بالخره تموم شد.
جونگکوک وقتی بچه تر بود از پدر بزرگش یاد گرفته بود با یه تیکه چوب یه اسباب بازی یا برای خودش درست کنه با نوشته ای روی چوب طراحی کنه.
به نوشته ای که برای مادرش که فردا تولدش بود درست کرده بود زل زد. اون نوشته رو از ته قلبش برای مادرش نوشته بود. جمله دوست دارم اوما رو هزار بار توی ذهنش تکرار کرد.
زنگ خونه به صدا در اومد.
از توی اتاقش با دو اومد بیرون و داد زد:
من باز میکنم مامان
سورا : باشه پسرم
سلام بابا خوش اومد...
داشت با ذوق به پدرش خوش آمد گویی میگفت اماحرفش با دیدن تهیونگ که پشت سر پدرش ایستاده بود نصفه موند.
ادامه دارد...
کاپل: تهکوک
ژانر : عاشقانه، امگاورس، اسمات
____________________________________
ویو تهیونگ:
_اینم از کارت آخر پولو رد کن بیاد پيرمرد
سی وون: و ... ولی م..ن چیزی ن..دارم که بهت بدم .
تهیونگ عصبانی شد و از صندلیش پاشد و دستشو مشت کرد و روی میز زد:
_پيرمرد گستاخ چطور میتونی این حرفو تو صورت کیم تهیونگ یکی از خطرناک ترین آلفا ها بزنی ها؟
سی وون: معذرت میخوام قربان معذرت میخوام
_خب حالا که هیچی نداری که به عنوان باخت بدی پیشنهادی برات دارم.
سی وون: چ...چه پیشنهادی...قر..بان
سی وون میدونست با چه کسی درافتاده کیم تهیونگ یکی از خطرناکترین آلفا ها بود که همه ازش میترسیدن و هیچکس جرئت نداشت تو روش نگاه کنه و همه ازش به عنوان یه سنگدل و بی احساس یاد میکردن.
_من از رئیس کلاب شنیدم که تو یه پسر هفده ساله به اسم جونگکوک داری من اون رو میخوام به عنوان یه برده
سی وون توی شوک عمیقی فرو رفت .
چطور میتونست تک پسرشو که یه امگای ضعیف و خوشگل بود رو به این مرد سنگدل و بی رحم و بی احساس بسپاره؟
سی وون به سختی دهنشو باز کرد تا حرفی بزنه که حرفای بیرحمانه تهیونگ توی صورتش فرود اومد .
_چاره دیگه ای نداری یا پولو پرداخت کن یا پسر تو بده به من
سی وون: قر..بان خو...اهش میکنم التماستون میکنم لطفا پسر منو نگیر
سی وون جلوی تهیونگ زانو زد و شروع کرد به التماس کردن.
_عایش داری حوصلهمو سر میبری مردک پیر
***
بالاخره بعد از یه عالمه التماس سی وون محبور شد تهیونگ رو به خونه اش ببره .
ویو جونگکوک:
آخيش بالخره تموم شد.
جونگکوک وقتی بچه تر بود از پدر بزرگش یاد گرفته بود با یه تیکه چوب یه اسباب بازی یا برای خودش درست کنه با نوشته ای روی چوب طراحی کنه.
به نوشته ای که برای مادرش که فردا تولدش بود درست کرده بود زل زد. اون نوشته رو از ته قلبش برای مادرش نوشته بود. جمله دوست دارم اوما رو هزار بار توی ذهنش تکرار کرد.
زنگ خونه به صدا در اومد.
از توی اتاقش با دو اومد بیرون و داد زد:
من باز میکنم مامان
سورا : باشه پسرم
سلام بابا خوش اومد...
داشت با ذوق به پدرش خوش آمد گویی میگفت اماحرفش با دیدن تهیونگ که پشت سر پدرش ایستاده بود نصفه موند.
ادامه دارد...
۵.۸k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.