(*چند پارتی درخواستی)
(*چند پارتی درخواستی)
ویو جونگکوک:
سی وون با نگاه غمگینی به پسرش که به تهیونگ با تعجب نگاه میکرد زل زد و بعد با لبخند آروم و تلخی رو به پسرش گفت:
سی وون: سلام پسرم
سی وون وقتی دید جونگکوک داره با تعجب به تهیونگ نگاه میکنه ادامه داد: پسرم میشه از جلوی در بری کنار؟
حتما
سی وون داخل خونه شد و تهیونگ میخواست پشت سرش وارد بشه که با صدای جونگکوک ایستاد:
س..سلام آقا
_سلام
با سردی تمام گفت و ما جونگکوکی رو داریم که بخاطر سردی تهیونگ عصبانی شده بود:
مرتیکه سرد رومخ جذاب
جونگکوک درو بست و وارد شد.
سی وون با صدای تحلیل رفته ای رو به پسرش گفت:
سی وون: بیا اینجا پسرم
جونگکوک کمی استرس داشت چون هم مادرش وهم پدرش و تهیونگ نشسته بودن و حسی مثل معامله یا یه مذاکره رو به جونگکوک منتقل میکرد. رفت روی کاناپه کنار پدرش نشست.
سی وون: پسرم من معذرت میخوام.
سی وون دیگه نتونست تحمل کنه و بغضش شکست.
پ..پدر برای چی؟؟
همسرش سورا با تعجب اول نگاه تهیونگ و بعد سی وون کرد .
سی وون: م..من نتونستم پول قمار امروز رو بدم و
با گریه شدید تری ادامه داد:
سی وون: و این مرد...یعنی کیم ..تهیونگ گفت...گفت تو ..تو رو بهش بدم.
سورا از جاش پاشد و بغضش ترکید:
سورا: یعنی چی؟ چی داری میگی تو ؟ توعه عوضی سر تک پسر امگامون شرط بستی کثافت
تهیونگ: اهم ...خانوم اشتباه نکنین همسر شما توی قمار امروز باختن و نمیتونستن پول باختشون رو پرداخت کنن پس منم بهش پیشنهاد دادم همین.
سورا سمت تهیونگ حملهٔ کرد و میخواست یقشو بگیره که جونگکوک با گریه داد زد:
+ بس کنید ... خواهش میکنم... آقا لطفا شما برید توی ماشین و منتظر باشید تا بیام ممنون.
سورا و سی وون فقط داشتن گریه میکردن.
_حتما
ادامه دارد..
ویو جونگکوک:
سی وون با نگاه غمگینی به پسرش که به تهیونگ با تعجب نگاه میکرد زل زد و بعد با لبخند آروم و تلخی رو به پسرش گفت:
سی وون: سلام پسرم
سی وون وقتی دید جونگکوک داره با تعجب به تهیونگ نگاه میکنه ادامه داد: پسرم میشه از جلوی در بری کنار؟
حتما
سی وون داخل خونه شد و تهیونگ میخواست پشت سرش وارد بشه که با صدای جونگکوک ایستاد:
س..سلام آقا
_سلام
با سردی تمام گفت و ما جونگکوکی رو داریم که بخاطر سردی تهیونگ عصبانی شده بود:
مرتیکه سرد رومخ جذاب
جونگکوک درو بست و وارد شد.
سی وون با صدای تحلیل رفته ای رو به پسرش گفت:
سی وون: بیا اینجا پسرم
جونگکوک کمی استرس داشت چون هم مادرش وهم پدرش و تهیونگ نشسته بودن و حسی مثل معامله یا یه مذاکره رو به جونگکوک منتقل میکرد. رفت روی کاناپه کنار پدرش نشست.
سی وون: پسرم من معذرت میخوام.
سی وون دیگه نتونست تحمل کنه و بغضش شکست.
پ..پدر برای چی؟؟
همسرش سورا با تعجب اول نگاه تهیونگ و بعد سی وون کرد .
سی وون: م..من نتونستم پول قمار امروز رو بدم و
با گریه شدید تری ادامه داد:
سی وون: و این مرد...یعنی کیم ..تهیونگ گفت...گفت تو ..تو رو بهش بدم.
سورا از جاش پاشد و بغضش ترکید:
سورا: یعنی چی؟ چی داری میگی تو ؟ توعه عوضی سر تک پسر امگامون شرط بستی کثافت
تهیونگ: اهم ...خانوم اشتباه نکنین همسر شما توی قمار امروز باختن و نمیتونستن پول باختشون رو پرداخت کنن پس منم بهش پیشنهاد دادم همین.
سورا سمت تهیونگ حملهٔ کرد و میخواست یقشو بگیره که جونگکوک با گریه داد زد:
+ بس کنید ... خواهش میکنم... آقا لطفا شما برید توی ماشین و منتظر باشید تا بیام ممنون.
سورا و سی وون فقط داشتن گریه میکردن.
_حتما
ادامه دارد..
۱.۷k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.